فدایی سید علی

توضیحی ندارد!!

فدایی سید علی

توضیحی ندارد!!

شگردهای شیطان

شگردهای شیطان

آن‌چه پیش‌روی شماست سخنرانی حضرت آیت الله مصباح یزدی در همایش دفتر پژوهش‌های فرهنگی است که در تاریخ 15/3/1390 در ساختمان یاوران مهدی (عج) مسجد مقدس جمکران بیان شده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

کارگزاران خطاکار

خدای متعال را شاکریم که توفیق عنایت فرمود در جمع نورانی عزیزانی باشیم که با اخلاص از راه‌های دور و نزدیک، برای حمایت از نظام مقدس اسلامی و دفاع از باورها و ارزش‌ها و حفظ دستاوردهای انقلاب و خون‌بهای شهدا در این‌جا جمع شده‌اند. گمان بنده این است که فرشتگان مقرب خدا بال‌هایشان را زیر پای شما گسترده‌اند و شما مشمول توجه و عنایت خاص الهی و اولیایش هستید. این سخن را از روی گزاف و مبالغه نمی‌گویم؛ در حدیث معتبر هست که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه‏؛ فرشتگان خدا برای اظهار رضایت و خشنودی از کار کسی که درپی تحصیل علم است، بال‌هایشان را زیر پای او می‌گسترانند.»1 به یقین، شما برای شناخت بهتر وظیفه و همکاری در انجام آن این قدم‌ها را برداشته‌اید و راه‌های دور و نزدیک را پیموده‌اید.2 
جریانات اخیر منشأ پیدایش پرسش‌هایی شده که فکر می‌کنم یکی از نتایج خوب این جلسات و این همایش می‌تواند استفاده از نظرات دیگران برای آماده کردن پاسخ‌های روشن به این پرسش‌ها باشد. یکی از پرسش‌ها این است که با توجه به شعارهای انتخاباتی دوره گذشته، انتظاری که ما از مسئولان کشور داشتیم، به‌ویژه اطاعت از مقام معظم رهبری و آن‌چه مربوط به این بخش است، بیش از چیزی بود که در عمل مشاهده شد. در این‌باره سؤال‌های فرعی بسیار است که به جزئیات آن نمی‌پردازم و برای پاسخ به همه آن‌ها مقدمه کوتاهی بیان می‌کنم: اگر ما توقع داشته باشیم که برای مسئولیت‌های کشور اسلامی کسانی انتخاب شوند یا مسئولیت بپذیرند که هیچ نقص و عیبی در فکر، رفتار و سلیقه‌شان نباشد تصور می‌کنم باید دست روی دست بگذاریم و منتظر ظهور حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف باشیم! با این طرز فکر به همان نتیجه‌ای می‌رسیم که گروه‌های تفریطی از سال‌ها قبل می‌گفتند که «هر کاری بکنید فایده‌ ندارد. باید خود آقا تشریف بیاورند!» چنین انسان‌های مصون از خطایی حتی زمان خود پیغمبر اکرم و ائمه اطهار سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین پیدا نشدند. در طول حکومت پنج‌ساله امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز که اوج حکومت حق و عدالت بود ـ و نمی‌دانیم آیا در تاریخ بشریت زمانی بوده که به اندازه این پنج سال، عدالت خودش را نشان داده باشد3ـ همه والیان و عاملان ایشان اشخاصی شبیه معصوم نبودند. تاریخ را ملاحظه کنید. در بین استانداران و عاملان ایشان در بصره، خوزستان و بحرین کسانی هستند که بعدها از سران لشکر عمرسعد در روز عاشورا بودند. این‌که انتظار داشته باشیم کارگزاران امام معصوم کسانی باشند که در رفتار و فکرشان هیچ عیب و نقصی نباشد، درست نیست. خداوند چنین عالمی را نیافریده است.

لزوم تشخیص وظیفه متناسب با شرایط

باید ببینیم در این عالم با این خصوصیات، چه وظیفه‌ای داریم. اراده الهی بر این است که عالم این‌گونه باشد. قبل از خلق آدمیزاد نیز ملائکه می‌دانستند که گفتند «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء؛ آیا کسانی را در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خون‌ها بریزند؟4 می‌دانستند این‌ آدم، خونریز و مفسد است. خداوند در پاسخ فرمود«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» اسلام به دنبال حکومتی نیست که همه سرانش معصوم باشند و هیچ اشتباه و غفلتی از آن‌ها سر نزند، اما باید کوشید آن‌که اصلح نسبی است انتخاب شود؛ برای هر کار، آن‌که شایسته‌تر است بر سر کار بیاید. در زمان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه کسانی مثل کمیل و افراد دیگر از اصحاب خاص ایشان بودند ولی حضرت به آن‌ها پست و مقامی ندادند. انسان‌های خیلی خوبی بودند؛ عالم، فقیه، عارف، زاهد و شب‌زنده‌دار، اما لازمه‌ این‌ها مدیریت نیست. شبث‌بن‌ربعی که از شقی‌ترین کسانی است که در کربلا با امام حسین علیه‌السلام جنگید یکی از افرادی است که از طرف امیرالمؤمنین مأموریت گرفت؛ چون آن کاری که در آن زمان از او می‌خواستند بهتر از دیگران انجام می‌داد. پس در انتخاب و نصب‌ها باید افراد اصلح انتخاب شوند. ممکن است یک نفر از یک جهت اصلح باشد و دیگری از جهت دیگر، باید جمع و تفریق کرد و جمع جبری زد. سپس حاصل‌جمع را دید که در مجموع آیا این فرد برای این کار بهتر است یا دیگری. نباید انتظار داشت که آن فرد معصوم باشد و هیچ اشتباهی نکند. ممکن است اشتباهات او از اشتباهات دیگران خیلی بزرگ‌تر باشد، اما در مجموع به‌گونه‌ای باشد که برای کار مورد نظر نسبت به افراد و کاندیداهای دیگر اصلح باشد. این یک دلیل در پاسخ به کسانی‌ که می‌گویند چرا فلانی را انتخاب و تأیید کردید؟ چرا از او حمایت کردید؟ این کاری است که خودتان کردید. کاری است که خودمان کردیم. پایش هم ایستاده‌ایم و خدا را شکر می‌کنیم که آن وقت این کار را کردیم. اکنون هم اگر وظیفه‌مان غیر از آن باشد، به همان عمل می‌کنیم. نه آن روز تحت تأثیر تبلیغات سوء، تهدیدها و تطمیع‌های دیگران واقع شدیم و نه امروز تحت تأثیر این جنجال‌ها و هوچی‌گری‌ها قرار می‌گیریم. آن روز بیننا و بین‌الله وظیفه‌مان را آن طور تشخیص دادیم و خدا را شکر می‌کنیم که توفیق یافتیم آن وظیفه را انجام دهیم. امروز هم اگر وظیفه‌مان غیر از آن باشد می‌کوشیم ـ ‌بعون‌الله و توفیقه‌ـ وظیفه‌مان را بشناسیم و به هرچه امروز وظیفه‌مان است عمل کنیم، خواه با وظیفه سابق‌مان همخوان باشد یا نباشد. در تاریخ اسلام از صدر اسلام تا به حال و حتی در همین سی و چند سال اخیر اشخاص بسیاری را ‌دیده‌ایم که ابتدا صلاحیت‌های خوبی داشتند، اما بعد منحرف شدند. وقتی خوب بودند آن‌ها را تأیید می‌کردیم. اشخاص معروفی هستند که همه شما آن‌ها را می‌شناسید و بنده شخصا در زمان مسئولیت‌شان از آن‌ها خیلی دفاع می‌کردم، ولی حالا نمی‌کنم. آن زمان این عیب‌ها را نداشتند، آن زمان بین اقران خودشان بهترین بودند؛ اگر آن وقت حمایت نمی‌کردیم اسلام و نظام اسلامی ضرر می‌کرد، اما حالا دیگر آن طور نیست. هر روز باید ببینیم وظیفه‌مان چیست و به آن عمل کنیم.

طرح پیچیده ابلیس

خیلی‌ها می‌پرسند آیا این حادثه به این شکلی که رخ داد قابل پیش‌بینی نبود؟ این جریان چگونه اتفاق افتاد؟ این گروه که امروز به نام جریان انحرافی5 نامیده می‌شود، چگونه به‌وجود آمد؟ جواب کلی‌ این است که خدا انسان را مختار آفریده و برای او امکان تحول قرار داده است. ممکن است انسان بعد از عمری پنجاه ساله توبه کند. حر چگونه تغییر کرد؟ عکس این مطلب هم ممکن است. ممکن است کسی بعد از پنجاه سال منحرف شود. قرآن در این‌باره داستانی برای ما ذکر کرده که امروز باید به آن توجه کنیم؛ «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت؛ آن‌گاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد * و اگر مى‏خواستیم قدر او را به وسیله آن آیات بالا مى‏بردیم؛ اما او به زمین دنیا گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد. از این‌رو داستانش چون داستان سگ است که اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى باز هم زبان از کام برآورد. این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند. پس این داستان را براى آنان حکایت کن شاید که آنان بیندیشند6 قرآن این داستان را که مربوط به قرن‌ها پیش از ظهور اسلام است برای این ذکر کرده که امروز به درد من و شما بخورد. می‌فرماید این داستان را برای مردم بخوان؛ داستان کسی که ما آیات خودمان را به او دادیم7؛ و به وسیله این آیات می‌توانست به مقام بسیار رفیعی نائل شود، ولی او قدردانی نکرد و از این آیات سوءاستفاده کرد؛ دنبال زندگی مادی رفت و از هوای‌نفس پیروی کردفَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث همین کسی که آن آیات الهی به او داده شده بود و می‌توانست در شمار اولیای برجسته خدا در آید کارش به جایی رسید که مَثَلش مَثَل سگ شد.
آدمیزاد شمشیر دو لب است. این‌که امیدواریم خدا گناهانمان را بیامرزد به خاطر این است که آدمیزاد امکان تغییر دارد. امکان دارد خدا توفیق توبه دهد و گناهانمان را ببخشد. عکس این مطلب نیز صادق است. چرا این فرد این‌گونه شد؟ آدمیزاد یعنی همین؛ البته هیچ چیزی بدون اسباب قریب واقع نمی‌شود. مجموعه اسباب و علل دست به دست هم می‌دهند تا حادثه‌ای اتفاق بیفتد. اسباب و علل حوادث ساده و کارهای شخصی را می‌توان در یک یا چند عامل پیدا کرد و گفت این عوامل دست به دست هم دادند و این شخص فاسد شد. مثلا رفیق، معلم یا همسایه‌ا‌ش بد بود و فلان اتفاق افتاد و بالاخره این فرد به گناه آلوده و فاسد شد. مسأله ساده‌ای است. در بیان چگونگی گناهکار شدن یک فرد می‌توان چند عامل را جمع کرد و گفت این عوامل دست به دست هم دادند و زمینه را فراهم کردند تا این شخص دنبال گناه رفت و کم‌کم فاسد شد، اما فساد اجتماعی این‌گونه نیست. گاهی یک فساد اجتماعی آن قدر پیچیده است که می‌تواند برخی از بزرگ‌ترین نعمت‌های الهی تاریخ را زیر و زبر کند. تحلیل کردن این فساد با چند عامل ساده‌، کاری بچه‌گانه است. ابلیس نقشه‌ چنین پدیده‌ای را از ده‌ها سال پیش‌تر می‌کشد، مقدمات بعیده‌اش را از اطراف فراهم می‌کند، زمینه‌های فکری، اجتماعی، خانوادگی، ارتباطی و تحولات مختلف را برنامه‌ریزی می‌کند تا یک روز از آن بهره‌برداری کند. فکر نکنید که می‌شود با یک دلیل ساده‌ بگوییم که مثلا چون پدر یا خواهر یا برادرش چنین بود چنین شد. مسایل خیلی پیچیده‌تر از این‌هاست. شاید بتوان برای چنین پدیده‌ای صدها عامل معرفی کرد که از ده‌ها سال پیش‌تر فراهم شده، دست به دست هم داده و یکی دیگری را تقویت کرده و زمینه‌هایی فراهم شده تا این پدیده به‌وجود آمده است. این‌گونه نیست که بگوییم چون مثلا فلان فکر را داشت و با فلان شخص ارتباط داشت این‌گونه‌ شد. اگر تحولاتی که در زندگی فردی خودمان، به عنوان یک فرد اتفاق می‌افتد بررسی کنیم، می‌بینیم زمینه‌هایش از ده‌ها سال پیش فراهم شده است. شما زندگی خودتان را بررسی کنید. بنده از زندگی خودم نسبتا آگاهم. می‌توانم بگویم اکنون که در حضور شما نشسته‌ام، مقدمات این سخنان که می‌گویم از کجا، از چه وقت و با چه اسبابی فراهم شده است. اگر به شما بگویم این مقدمات از قبل از تولدم شروع شده، تعجب نکنید. درباره شما هم همین‌گونه است.
اما مسائلی که مربوط به کل جامعه می‌شود این‌گونه نیست. شیطان می‌خواهد بزرگ‌ترین نعمت الهی در تاریخ اسلام را زیرو رو کند. آیا خیال می‌کنید با حادثه ساده‌ای این کار را انجام می‌دهد؟! آن قدر نقشه می‌کشد و زمینه‌ها را فراهم می‌کند تا کسی از لابه‌لای ده‌ها لایه‌ پیچیده، آرام آرام سر در بیاورد و یارانش را پیدا کند تا در گوشه و کنار به هر وسیله و هر بهانه، شبکه‌ای تشکیل بدهند و زمینه را برای اهدافشان فراهم کنند.

طناب ما کدام است؟

بد نیست قصه‌ای برای شما نقل کنم. من این قصه را حدود 58 سال پیش در مسجد آسید عزیزالله تهران از حضرت آیت‌الله وحید روی منبر شنیدم.8 ایشان فرمودند که یک نفر شیطان را در خواب9 دید که طناب‌ها و بافته‌ها و وسایل عجیب و غریبی به همراه دارد، ولی ناراحت است. پرسید: این‌ها چیست؟ گفت: این‌ها دام‌هایی است که برای مردم تهیه می‌کنم و هر کدام را با یکی از آن‌ها فریب می‌دهم و به دام می‌اندازم؛ این شهوت است، این پول است، این مقام است و... پرسید: مرا با چه فریب می‌دهی؟ گفت: تو احتیاج به دام نداری. همین‌که صدایت می‌زنم دنبالم می‌دوی. در بین وسایل، طناب خیلی ضخیمی دید که بریده شده بود. پرسید: این چیست؟ شیطان آهی کشید و گفت: این طنابی است که نزدیک یک سال بافتم، ولی دیشب پاره شد. گفتم: داستان چیست؟ گفت: نه ماه و اندی است که هر روز زحمت کشیدم و این طناب را با کمال قدرت بافتم و محکم کردم. دیشب آن را گردن شیخ انصاری انداختم، ولی خیلی زود پاره‌اش کرد. بعد از این‌که این قضیه را گفت، از شدت ناراحتی دیگر ادامه نداد و رفت.
فردا اول وقت آن شخص نزد شیخ می‌رود و داستان را از او می‌پرسد. شیخ گریه می‌کند و می‌گوید: دیشب همسرم وضع حمل داشت و خانم‌‌هایی که برای کمک به زائو آمده‌ بودند نزد من آمدند و برای خرید روغن درخواست پول کردند. گفتند مرسوم است که وقتی زائو فارغ می‌شود غذایی از روغن درست می‌کنند و به او می‌‌خورانند. من یک تومان پول سهمیه امام نزدم بود. رفتم و این پول را برداشتم که به آن‌ها بدهم. به ذهنم آمد که آیا هر طلبه‌ای که امشب وضع حمل همسرش باشد این پول را دارد که روغن بخرد؟ حتما این طور نیست. کسانی هستند که شاید دیشب اصلا نان سیری نخورد‌ه‌اند. معلوم نیست همه چنین پولی داشته باشند که هنگام وضع حمل خانم‌شان به او روغن بدهند. پول را سر جایش گذاشتم و گفتم: من پولی ندارم که به شما بدهم. آن‌ها کمی ناراحت شدند؛ ولی من مقاومت کردم چون وظیفه شرعی‌ام این بود. این‌که خواب دیدی من آن دام را پاره کردم همین بود که رفتم یک تومان را سر جایش گذاشتم. دامی بود که شیطان از نه ماه پیش برای من درست کرده بود ولی الحمدلله آن را پاره کردم.
کارهای شیطان شوخی‌بردار نیست. خیال نکنید با یک تلنگر می‌تواند امری که به برکت خون صدها هزار شهید تحقق پیدا کرده، باطل کند؟! از ده‌ها سال پیش‌تر طراحی می‌کند، نقشه می‌کشد تا کارش به ثمر برسد یا نرسد. خیلی ساده‌انگاری است که این‌گونه فساد و انحراف‌ها را معلول یک یا چند علت بدانیم. اگر بتوانیم فرمولی صد عضوی پیدا کنیم شاید بتوانیم کمی به پاسخ نزدیک شویم. یعنی صد عامل دست به دست هم می‌دهند تا چنین پدیده‌ای امکان تحقق بیابد. پیدا کردن همه این‌ عوامل ـ آن هم برای کسی که تخصصی در این مسائل ندارد ـ کار مشکلی است. بنابر این از تحلیل و بررسی علت‌های پیدایش چنین انحرافی صرف‌نظر می‌کنیم و آن را به گروه‌ها و افراد متخصص می‌سپاریم تا مدت‌ها تحقیق کنند، شاید بعد از چندین سال تا حدودی علل آن روشن شود.

شگرد اول؛ تأثیر عجیب در رئیس‌جمهور

نکته مهم، شگردهایی است که این افراد به کار می‌برند تا بتوانند دیگران را منحرف و جامعه را فاسد کنند. مهم این است که بدانیم از کجا می‌خواهند ما10 را فریب دهند. شگردهایی که این جریان در ظرف همین مدت کوتاه که کارهایشان عملیاتی و آثار آن ظاهر شد، به کار می‌برد واقعا شیطانی است.11 اولین کارش این است که تأثیر عجیبی در رئیس‌جمهور مملکت گذاشته‌ و به قول تهرانی‌ها قاپش را دزدیده ‌است! آن‌قدر اعتماد او را جلب کرده که باورش شده این شخص فوق‌العاده است و افکار و اعمالش مؤثر است. این‌که از چه راه‌هایی اعتماد ایشان را جلب کرده نمی‌دانم. احتمالات متعددی هست. قرائنی هم وجود دارد که همه اسباب، عادی نیست و از وسایل غیرعادی هم استفاده شده است. به هر حال این یک راه است. در برابر این تأثیرات از سال‌های قبل تلاش‌هایی شد که این اعتماد برگردد و به حالت عادی دربیاید، ولی مفید واقع نشد و امیدی هم نیست که تغییر کند.
این تأثیرات یک بُعد قضیه است. بعد دیگر این است که این فرد با شگردی خاص به عنوان شخص ممتاز دینی و دارای مزایای معنوی معرفی شده است. چنین وانمود شده که ایشان مزایای خاص معنوی دارد و با وجود مقدس امام زمان صلوات‌الله‌علیه یا بعضی از اصحاب ایشان ارتباط خاصی دارد، و از آن‌‌جا به ایشان سفارشات و تأییداتی می‌شود. از همین راه نقل شده که مثلا به فلان شخص یا مسئول گفته که شما رفتارتان مورد تأیید آقا امام زمان است؛ یعنی من خبر دارم از قلب آقا امام زمان (عج) که از شما راضی هستند. خب بعضی افراد متدین و پاک، صفای خاصی دارند و خودشان مثل آینه صافند و اصلا باور نمی‌کنند که چنین دروغ‌ها و شیطنت‌هایی وجود دارد. بزرگانی هم هستند که از بس پاکند باور نمی‌کنند که این قدر شیطنت در اشخاص مختلف ـ حالا این شخص خاص را عرض نمی‌کنم ـ وجود داشته باشد. فکر می‌کنند همه مثل خودشان صفا و نورانیتی دارند و پاک هستند. اگرچه صفا و نورانیت کمال است، اما اگر این حالت به صورت افراطی دربیاید و موجب زود فریب خوردن انسان شود مطلوب نیست. مؤمن همان‌طور که باید باصفا باشد و به کسی سوءظن نداشته باشد باید زیرک هم باشد؛ «الْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ»12 از حضرت امام نقل شده که ایشان فرموده بود هر کس پیش من بیاید و دو جمله با من صحبت کند می‌فهمم دنبال چیست. این کیاست غیر قابل توصیف را امام رضوان‌الله‌علیه داشت، ولی همه این‌طور نیستند. گاهی بچه‌ای فریب‌مان می‌‌دهد. بسیاری از مؤمنان در اثر صفای خودشان به خودشان اجازه نمی‌دهند به کسی سوءظن داشته باشند؛ مخصوصا اگر آن فرد سوابقی در کارهای خوب ، شرکت در جلسات هیئت‌های مذهبی، قرائت قرآن و امثال اینها داشته باشد.
زمانی درباره فردی که افکار انحرافی عجیبی داشت و به تدریج رسوایی‌های بسیاری بالا آورد با بزرگواری صحبت شده بود. آن بزرگوار گفته بود «این حرف‌ها را نزنید. مردم محله ما به سر پدر ایشان قسم می‌خورند. پدرش آن قدر در محله ما محترم بود که مردم وقتی می‌خواستند قسم بخورند به سر پدر او قسم می‌خوردند، آن وقت شما به پسرش بد می‌گویید؟» آخر این چه ربطی دارد؟ نوح پیغمبر خدا بود ولی پسرش منحرف شد. این چه ملازمه‌ای دارد؟ ببین حرف خودش چیست. ببین رفتارش چگونه است. این‌که مردم به سر پدرش قسم می‌خوردند دلیل نمی‌شود که ایشان آدم درستی باشد. در این‌گونه مسائل باید کمی صفایمان را کنار بگذاریم؛ خیال نکنیم همه مردم خیلی صاف و پاک و مقدسند؛ ممکن است کسی صد سال کمتر یا بیشتر اظهار تقدس کند، ولی منحرف باشد. پیش از انقلاب، فردی بود به‌نام آشوری. طلبه‌ای بود که از مشهد به قم می‌آمد و این‌جا مریدهایی داشت و بسیار مقدس‌مآب و زاهدمنش بود. روی تشک نمی‌نشست؛ روی رختخواب نمی‌خوابید؛ یک رنگ غذا بیشتر نمی‌خورد، معمولا غذای پختنی و چرب و شیرین نمی‌خورد و به نان خشک یا نان و ماستی بسنده می‌کرد. از کارهای این فرد دو تا نمونه برای شما نقل می‌کنم تا کمی حواس‌مان جمع باشد، هر کس عمامه به سر گذاشت و اظهار زهد کرد، زود فریبش را نخوریم. یکی از کارهایش این بود که در شاهرود13 گروهی را تشکیل داده بود که مردها و زن‌ها با هم ازدواج دسته‌جمعی کرده بودند. استدلالش هم این بود ‌که این کار موافق قرآن است. گفته بود: قرآن می‌گوید «نسائکم حرث لکم» نگفته امرأتک حرث لک! این یکی از کارهایش بود. معمم هم بود. یک کتاب هم به نام «توحید» نوشته بود. در این کتاب گفته بود «ماتریالیسم فلسفی چیز بدی نیست؛ مخصوصا آن جایی که زایا است. آن‌چه ما با آن مخالفت می‌کنیم ماتریالیسم اخلاقی است.» می‌دانید این سخن یعنی‌چه؟ یعنی اگر انسان بگوید خدا نیست عیبی ندارد، انسان نباید دنبال پول و ثروت باشد؛ آن‌چه بد است ماتریالیسم اخلاقی است وگرنه ماتریالیسم فلسفی اشکالی ندارد. الله در لااله‌الا الله را به ایده‌آل اخلاقی معنا کرده بود، گفته بود: «آدمیزاد به ایده‌آل اخلاقی احتیاج دارد. این الله که ما می‌گوییم و می‌پرستیم به معنای ایده‌آل اخلاقی است. چیزی را تصور می‌کنیم که همه خوبی‌ها را دارد می‌گوییم خدا یعنی این.» این مطلب را پیش از انقلاب یک روحانی در کتابی به نام توحید نوشته بود. چون اسم کتابش توحید بود، بعضی از طلبه‌ها قربة‌الی‌‌الله می‌خریدند و پخش می‌کردند! آن رفتارش، آن زهدش، آن هم ازدواج دسته‌جمعی‌اش، این هم اعتقادش به خدا و پیغمبر و توحید! البته بعد از انقلاب به جرم ارتداد او را اعدام کردند.

داستان علی‌محمد باب

در طول تاریخ از این تجربه‌ها زیاد داشته‌ایم. جریان علی‌محمد باب یک نمونه است. شاید بسیاری از مردم اصلا نمی‌دانند این فرد چه کسی بوده و داستانش چیست. طلبه‌ سیدی بوده اهل شیراز که در کربلا درس می‌خوانده و استادش هم سید کاظم رشتی بوده است. شاهزاده‌ای روسی به نام «کینیاز دالگورکی» به سادگی او پی‌ می‌برد و با او رفیق می‌شود. وقتی قلیان می‌کشیده کمی چرس14 روی آن می‌ریخته و کم‌کم به چرس و بنگ معتادش می‌کند. کم‌کم به او اظهار ارادت می‌کند و می‌گوید: آقا! شما خیلی شخص بزرگواری هستید و به نظرم شما با امام زمان ارتباط دارید! علی‌محمد می‌گوید نه بابا، ولی او اصرار می‌کند و می‌گوید: من می‌دانم! بالاخره با این اظهار ارادت کردن‌ها کم‌کم او هم می‌گوید خب حالا که این می‌گوید تو با امام زمان ارتباط داری، چرا من انکار کنم؟ بالاخره به همین وسیله، اول از ادعای ارتباط، به ادعای بابیت می‌رسد و این‌که شما راهی به امام زمان هستید و پس از مدتی می‌گوید نه، شما خود ایشان هستید! بالاخره کارش به جایی رسید که ادعای پیغمبری کرد و کتاب نازل کرد!
شما این داستان را تصور کنید. چنین کسی اول بیاید ادعای نیابت از امام زمان بکند؛ بعد هم ادعای امام زمانی، بعد هم ادعای پیغمبری! فکر می‌کنید چه کسانی از او حمایت و پیروی می‌کنند؟ بله به کمک پولی که کینیاز دالگورکی خرج می‌کرد یک مشت بی‌سواد حرف‌هایش را قبول کردند، ولی کار به جایی رسید که یک روحانی به نام شیخ حسن بشرویه‌ای از طرفداران و مروجان او شد و برای این‌که طرفداران‌شان حکومت مستقل داشته باشند دست به قیام نظامی زد و حتی در یکی از شهرهای مازندران خیلی نفوذ پیدا کرد. این جریان ادامه داشت تا مرحوم سعیدالعلما او را تکفیر کرد و پس از جنگ نظامی از شهر بیرونش کردند. این روحانی همین‌طور در شهرهای بسیاری طرفدار پیدا کرد تا بالاخره مراجع و بزرگان فتوا به ارتدادش دادند و او را کشتند. اما امروز در ایران و در بسیاری از کشورها حتی در قلب آفریقا طرفدار دارند. در هندوستان مرکز بزرگی برای طرفداران او درست شده. عبارت‌های کتابی که به عنوان کتاب خدا نازل کرده خنده‌دار است، چه رسد به این‌که به عنوان ناسخ قرآن نازل شده باشد. بله شیطان با حمایت یک عامل خارجی ضداسلامی،‌ از یک طلبه، مذهبی درست می‌کند و او عواطف دینی مردم به امام زمان را به خودش جلب می‌کند. کم‌کم با علمای زمان درمی‌افتد و حتی کار به شمشیر و نیزه می‌کشد و بالاخره پیروانش میرزا حسین‌‌علی بهاءالله و صبح ازل دو شاخه از بابیت و بهائیت را تشکیل می‌دهند. این‌ها در همین زمان ما واقع شده است، ولی اگر فردا هم کس دیگری پیدا بشود، مردم نجیب و خوب ما می‌گویند حالا سوءظن نبریم، غیبت نکنیم شاید...! ولی این‌جا این غیبت‌ها واجب است.

همین نشانه کافی است

یکی از شگردهای همین شخص این است که می‌گوید: من از هیچ کس غیبت نمی‌کنم، پشت سر هیچ کس بد نمی‌گویم. طرفداران این شخص در حمایت از او می‌گویند ما از ایشان نه دروغ شنیده‌ایم، نه غیبت. من می‌گویم برای نفاق همین بس که انسان نسبت به هیچ کس بد نگوید؛ مگر می‌شود انسان نسبت به کفار، منحرفان، آمریکا و صهیونیسم بد نگوید؟! مگر این‌که انسان منافقی باشد. باید از حق طرفداری کرد و از دشمنانش تبری جست؛ اتقرب الى الله بحبکم و بالبرائة من اعدائکم؛ تبری و تولی باید کنار هم باشند. این هنر نیست که انسان بگوید من از هیچ کس غیبت نمی‌کنم، پس غیبت‌های واجب کجاست؟
معاویه در اواخر عمر به مدینه آمده بود و برای خلافت یزید رایزنی می‌کرد. مثل همین کارهایی که خیلی از سیاست‌مداران می‌کنند، در بین توده‌های مردم پول پخش می‌کرد و حمایتشان را می‌خواست، اما چند نفر خواص بودند که نمی‌شد آن‌ها را با این حرف‌ها خرید. یکی‌ از این خواص سیدالشهدا علیه‌السلام بود. توجه کنید معاویه به مدینه آمده تا برای جلب نظر سیدالشهدا علیه‌السلام رایزنی کند تا با خلافت یزید مخالفت نکنند. بعد از اظهار ادب و مقدمه‌چینی گفت: آقا من برای مصالح کشور اسلامی می‌خواهم که یزید را ولی‌عهد کنم، نظر شما چیست؟ حضرت فرمود: این پسر شراب‌خوار سگ‌باز را می‌گویی؟ معاویه که دید قافیه را باخته، متوجه شد که باید از راه دیگری وارد شود تا بتواند در مقابل امام حسین بتواند حرف بزند. گفت: آقا یزید پشت سر شما این‌طور حرف نمی‌زند. یعنی شما دارید غیبت مسلمان می‌کنید و مرتکب گناه شدید، اما یزید از شما بهتر است، او گناه نمی‌کند!
باید توجه داشت که هر غیبتی حرام نیست. بعضی جاها غیبت، واجب است، اگر غیبت نکنی گناه کرده‌ای. این طور نیست که انسان خوب کسی باشد که پشت سر هیچ کس حرف نزند. پس این‌که قرآن می‌گوید «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ؛ او مثل سگ می‌ماند»، «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ؛ او مثل الاغ می‌ماند...»، «أُولَـئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» برای چه گفته؟ این سخن‌ها از همین شگردهای معاویه‌ای‌ است؛ یعنی من از همه شما بهترم، حتی از امام هم بهترم؛ چون امام درباره امریکا بد می‌گفت، ولی من حتی درباره امریکا هم بد نمی‌گویم.

شگرد دیگر؛ ادعای ارتباط معنوی

شگرد دیگر این گروه ادعای ارتباط معنوی با امام زمان (عج) است؛ البته سخن‌های بسیاری در این مسأله هست و اگر مجالی پیش بیاید ـ که ان شاءالله خداوند چنین مجالی به آنها نخواهد داد ـ خیلی حرف‌ها از آن بیرون می‌آید. ریشه این مسأله از خیلی جاها سرچشمه می‌گیرد. از دیرزمان نوعی تفکر و تصوف بوده که به جای امام زمان مسأله انسان کامل را مطرح می‌کنند. انسان کامل هم یک شخص خاص نیست؛ بلکه موجودی نوعی است که در هر زمان باید یک انسان کامل باشد. بعضی از متصوفه قطب خودشان را انسان کامل می‌دانستند و برای او حریم قداستی قائل بودند که هیچ کس نباید نسبت به او حرف بزند. برخی مثل بعضی از فرقه‌هایی که الان هم در قم و جاهای دیگر هستند این مقام را ارثی می‌دانند و می‌گویند بعد از این‌که این قطب از دنیا می‌رود این مقام به پسرش منتقل می‌شود. این‌ها وقتی امام زمان می‌گویند؛ منظورشان مقامی نوعی است و شخص معینی را در نظر ندارند؛ البته خیلی هم اصرار ندارند که بگویند «حجة‌بن‌الحسن» بلکه می‌گویند «انسان کامل».
یکی از علت‌های این ادعای ارتباط از این‌جا سرچشمه می‌گیرد که اصلا مقام امامت را یک مقام معنوی می‌دانند. می‌گویند این‌که شخص معینی امام باشد حرفی عوامانه است؛ امامت، روحی است که هر کس به آن مقام برسد امام است، یا با امام اتحاد پیدا می‌کند. در کتاب‌های بعضی از دراویش که خیلی هم کتاب‌های عرفانی عمیقی دارند این مطلب هست که مقام امامت نورانیتی است که هر کس به کمال برسد با آن مقام اتحاد پیدا می‌کند. این زمینه‌ها و چیزهای دیگری از بعضی از فلسفه‌های غربی به این‌ها ضمیمه شده و آش شله قلمکاری درست کرده که نخودش از یک جاست و لوبیا و سبزی‌اش از جاهای دیگر. اینها مخلوط می‌شود و چیزی درست می‌شود که شیطان بتواند هر گروهی را با بخشی از آن بفریبد؛ آن‌هایی که دنبال مسائل عرفانی‌اند با انسان کامل، آنهایی که اهل تصوف هستند با اتحاد با قطب، آن‌هایی که اهل ارتباط با «از ما بهتران» هستند از راه جن‌گیری و آن‌هایی که با مرتاضین سر و کار دارند از راه غیب‌گویی‌ها و... این‌ها چیزهایی است که همیشه بوده و مسأله‌ تازه‌ای نیست. همه مردم عالم می‌دانند که گروهی که بیشتر‌شان در هندوستان و در تبت هستند با ریاضت چیزهایی را می‌فهمند، پیشگویی‌هایی می‌کنند و گاهی هم در اثر ریاضت قادرند کارها و تصرفاتی کنند. این مسایل تازگی ندارد. زمان امام صادق علیه‌السلام هم بوده است. امام صادق صلوات‌الله‌علیه روزی وارد مسجد شدند و دیدند مردم اطراف فردی را گرفته‌اند. پرسیدند: چه خبر است؟ گفتند: آدم عجیبی است. هر کس در دستش هرچه بگیرد می‌گوید که چیست. حضرت نزدیک رفتند و مشتشان را نزد او نگه داشتند و فرمودند: در دست من چیست؟ به این طرف و آن طرف و صورت حضرت نگاهی کرد و هیچ چیز نگفت. حضرت فرموند: نمی‌دانی؟ گفت: چرا می‌دانم، اما تعجب می‌کنم که شما این را از کجا به دست آورده‌اید. آن‌چه در لحظه قبل در تمام عالم وجود داشت سر جایش هست. در جزیره‌ای مرغی دو تخم گذاشته بود، اما اکنون یکی‌ از آن‌ها نیست و آن تخم باید در دست شما باشد. حضرت دستشان را باز کردند، تخم پرنده در دستشان بود. حضرت پرسیدند این قدرت را از کجا به دست آورده‌ای؟ گفت: بنا گذاشتم با نفس خودم مخالفت کنم. این خاصیت آن ریاضت است. حضرت برای این‌که نجاتش بدهند، گفتند: دلت می‌خواهد مسلمان بشوی؟ گفت نه. گفتند: خودت گفتی به هر چه دلم نمی‌خواهد عمل می‌کنم. مرتاض محکوم شد و به خاطر این‌که نامردی نکرده باشد اسلام آورد. بعد از اسلام آوردن گفت: آقا دیگر آن چیزهایی که می‌دیدم نمی‌بینم. تاکنون همه چیز را در عالم می‌دیدم، پشت‌پرده‌ها را می‌دیدم، اما الان چیزی نمی‌بینم. حضرت فرمودند: از حالا هر کار خیری بکنی خدا برای آخرتت ذخیره می‌کند. تاکنون زحمت‌هایی که می‌کشیدی مزدت را همین‌جا می‌گرفتی، کارهایی که می‌توانستی بکنی و می‌فهمیدی مزد ریاضت‌هایی بود که کشیده بودی. از اکنون اعمالی که انجام می‌دهی برای آخرتت ذخیره می‌شود. سعی کن برای خدا کار کنی تا سعادت ابدی داشته باشی.

سحر با معجزه پهلو نزند

این مسأله چیز تازه‌ای نیست که بگوییم اصلا دروغ است و نمی‌شود پیش‌‌گویی کرد؛ البته این‌ها کلیت ندارد. می‌شود کارهای خلاف عادت انجام داد، اما قدرت الهی و قدرت اولیای خدا فوق این‌هاست. این‌ها در مقابل اولیای خدا نمی‌توانند هیچ غلطی بکنند؛ «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار». طلسمی را به بزرگی که همه ما به ایشان ارادت داریم نشان داده بودند که چنین چیزی را درست کرده‌اند. فرموده بودند: یک آیه‌الکرسی جوابش را می‌دهد. ولی به هر حال واقعیاتی است و در قرآن هم داستانش هست. چیزهایی کمابیش هست و افراد ساده گول چنین چیزهایی را می‌خورند و خیال می‌کنند این فرد واقعا با امام زمان (عج) یا اولیای خدا ارتباط دارد. این طور نیست. شیاطین بی‌کار ننشسته‌اند. آنها هم زحمت‌هایی کشیده‌اند و می‌توانند کارهایی بکنند. ما باید محک بزنیم و اشخاص را بشناسیم که کدام حق است و کدام باطل، وگرنه سحره‌ فرعون هم کارهایی می‌کردند، همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ15 ولی اگر ارتباط‌مان با مسجد جمکران محفوظ باشد خیالمان از همه چیز راحت است. اگر واقعا در آن راهی که امام به ما نشان داد استوار بمانیم خیالمان راحت است. امام فرمود خطری این مملکت را تهدید نمی‌کند، نگران نباشید. از این نگران باشیم که به وظیفه‌مان عمل نکنیم و آن جایی که باید غیبت کنیم، نکنیم و از آن بترسیم. گول شیطان را نخوریم که می‌گوید نباید پشت سر هیچ کس حرف زد. آن جایی که باید مردم را روشن کرد اگر چنین نکنیم مسئولیم؛ «اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است» هر بی‌سوادی این را می‌فهمد که وقتی مصالح اسلام و مسلمین در خطر است باید عاملینش را معرفی کرد. اگر چنین نکنید گناه کرده‌اید و در گناه آن‌ها شریکید. بله مؤمنی که قصد سویی ندارد؛ یک اشتباهی کرده یک جایی کار غلطی از او سر زده، آبرویش را نریزید. آبروی مؤمن مثل آبروی کعبه می‌ماند، اما نباید در مقابل کسی که می‌خواهد نظام را براندازد ساکت ماند. کسی که می‌خواهد با اسلام، شریعت، روحانیت، تقوا، دستاوردهای انقلاب و احکام دین مقابله کند؛ کسی که صریحا می‌گوید ظواهر را کنار بگذارید، باید از ظواهر عبور کرد، در برابر چنین کسی نباید سکوت کرد. نماز خواندن امام را ببین. تا ساعات آخر عمرش دو نفر دستش را می‌گرفتند تا به سجده برود و بلند شود. دو نفر باید کنارش بایستند تا بتواند رکوع وسجود بکند. او از نماز ایستاده‌اش دست برنداشت با این‌که نیاز بود دو نفر دیگر کمکش کنند. این ظواهر و این اسلام همان راهی است که امام به ما نشان داد، اما این‌ها می‌گویند «نه آقا! این احکام شریعت ظواهر است، خیلی مهم نیست، روحش را بچسب.» این همان شگرد شیطان است و یک شاخه نیست و شاخه‌های متعددی دارد. داستان معروفی هم هست. می‌گویند به درویشی گفتند نماز بخوان. گفت: نماز دو رکعت بود مولا در عرش خواند. گفتند: تو نماز بخوان. گفت: نادعلی می‌خوانم که پدر جد نماز است! این یعنی همان عبور از ظواهر. نماز را باید با همین عبارت‌های عربی تا آخرین لحظه به هر صورتی که می‌شود خواند. وضو هم نشد باید تیمم بکنی. تیمم کامل هم نمی‌توانی باید جبیره بکنی. دین یعنی این.

حرف آخر

عرایضم را با اشاره‌‌ به فرمایشات مقام معظم رهبری ایده‌الله‌تعالی خاتمه بدهم. فرمودند عناصر اصلی راه امام سه چیز است؛ اول معنویت. قبل از عدالت، قبل از هر چیز دیگر، حتی دشمنی با آمریکا و اسرائیل، اول شرط راه امام معنویت است. خودمان را گول نزنیم. اگر ما راه امام را می‌رویم راهمان همین است که آثارش را می‌بینیم. لحظات آخر عمر امام را ببینید. خدا اجر بدهد به دست اندرکاران صدا و سیما که این‌ها را نشان می‌دهند. ان‌شاءالله که این کفاره گناهان دیگرشان باشد. فرمایشات امام را که نقل می‌کنند، این صحنه‌ها را که نشان می‌دهند بسیار آموزنده است. خدا خیرشان بدهد. یک لحظه نگاه کردن به قیافه امام، همه سحر ساحران را بر باد می‌دهد. دیگر هرچند بگویند باید از ظواهر عبور کرد پاسخ می‌شنوند چه عبوری؟ اگر باید عبور کرد، امام در آخرین لحظات عمر با آن ضعف بدنی از ظواهر عبور می‌کرد. ایشان هیچ‌جا حاضر نبود سر سوزنی از احکام شرع تخطی کند. درباره شخص معروفی از امام پرسیدند. امام فرموده بود درست نمی‌شناسم، ولی یک کلمه‌ای اضافه کرده بود که نشانه ضعفی در آن فرد بود. پس از آن در اولین ملاقاتی که امام پرسشگر را می‌بینند، می‌فرمایند: جواب سؤالی که شما کردید همان است که نمی‌دانم، آن کلمه بعدی‌اش را حذف کنید. مگر انسان باید درباره هر چیزی اظهارنظر کند. مبادا درباره این شخص ـ که البته کمابیش درباره‌اش اختلافاتی است؛ بعضی خیلی برای ایشان مقام عظیمی قائل هستند و بعضی‌ها هم نقطه‌ ضعف‌هایی را نسبت می‌دهند ـ چیزی نسبت داده باشند. امام این قدر در رعایت احکام شرعی مقید بود. ما اگر راه امام را می‌رویم باید اینها را یاد بگیریم؛ فقط یک شعار سیاسی ندهیم. باید بکوشیم الگویمان او و کسانی باشد که به او شبیه‌ترند. البته باز تأکید می‌کنم انتظار نداشته باشید همه معصوم باشند. در بین آن‌هایی که در هر پستی کاندیدا هستند و ممکن است آن مسئولیت را قبول کنند کسی را انتخاب کنید که اصلح نسبی است، اما نه این‌که بگویید حالا من نمی‌دانم این برای ریاست‌جمهوری خوب است یا نه، پس اصلا رأی نمی‌دهم. اگر این طور باشد و خوبان رأی ندهند، دیگر معلوم است نتیجه چه خواهد شد. وظیفه این است که من در بین آن‌هایی که کاندیدا هستند تحقیق کنم که کدام اصلح نسبی است. اولین عاملی را هم که باید در نظر بگیرم این است که نسبت به اسلام و ولایت‌فقیه وفادار باشند.

والسلام علیکم و رحمة الله


1 . الکافی، ج1، ص34.

2 . همین جا داستانی یادم آمد که استفاده‌ از آن مطلوب است. مرحوم شهید ثانی رضوان‌الله‌علیه در دوران طلبگی در راه حضور سر کلاس درس، کفش‌هایشان را در می‌آوردند و پابرهنه راه می‌رفتند. از ایشان دلیل این کار را پرسیدند. فرمود: خجالت می‌کشم با کفش روی بال ملائکه راه بروم. ایشان مطمئن بود که این حدیث صحیح است و فرشتگان بالشان را زیر پای او پهن کرده‌اند.

3 . در پاریس از امام پرسیده بودند اگر شما پیروز شدید و شاه رفت چه حکومتی و با چه الگویی تشکیل می‌دهید؟ فرموده بود حکومتی با الگوی حکومت علی علیه‌السلام تشکیل می‌دهم. حتی کفار، مشرکان و بت‌پرست‌ها هم می‌دانند که حکومت علی علیه‌السلام الگوی حکومت عدل در عالم انسانی است

4 . بقرة، 30

5 . البته برخی اسم‌های دیگری روی آن می‌گذارند. برخی می‌گویند این‌ها لیاقت نام جریان را ندارند. به آن‌ها گروهک انحرافی یا شخص منحرف بگویید.  

6 . اعراف، 176- 175.

7 . «الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا» تعبیری است که درباره انبیا به کار می‌رود.

8 . آن سال‌ها آقای وحید در نجف بودند و ایام محرم و صفر به ایران تشریف می‌آوردند و هر سال دهه اول محرم در مسجد آسید عزیزالله منبر می‌رفتند.

9 . عین تعبیر یادم نیست که گفتند در عالم مکاشفه بود یا عالم خواب یا چیزی شبیه این‌ها.

10 . البته منظور، نوع ما از افراد جامعه است. ان‌شاءالله خدا همه شما طالبان حق و کسانی را که دلشان برای انقلاب می‌سوزد، از همه انحرافات حفظ خواهد کرد. وقتی همین رفتاری که مردم در سالگرد رحلت امام در مرقد امام کردند می‌بینیم خاطر جمع می‌شویم که خداوند، کریم‌تر از این است که چنین مردمی را رها کند و بگذارد چنین انقلابی با خطر مواجه بشود. خدا شاهد است وقتی بعضی گفت‌وگوها را از تلویزیون تماشا می‌کردم بی‌اختیار اشک می‌ریختم. عجب مردم با وفایی! عجب مردم با اخلاصی! الحمدلله این همه مردم پاک و مخلص فداکار وجود دارد. خدا این‌ها را رها نمی‌کند. ما فقط باید مراقب خودمان باشیم که گول نخوریم وگرنه انقلاب را خداوند به برکت عنایات حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌فرجه‌الشریف و خون‌های پاک شهدا و تدابیر حکیمانه مقام معظم رهبری ایده‌الله‌تعالی حفظ خواهد کرد.

11 . بعضی می‌گفتند که آیا این شخص در جریان انحرافی می‌تواند این چنین طراحی‌هایی را انجام دهد؟! این‌ کارها از کجا آب می‌خورد؟ گفتم قطعاً جناب ابلیس کمکش می‌کند. او خیلی تجربه دارد. حداقل 1400سال با مسلمان‌ها تجربه دارد و پیش از آن نیز تجربه‌ای هزاران ساله دارد. همه این تجربه‌ها در اختیار شیطان است. اگر این فرد لیاقت داشته باشد مستقیما به او الهام می‌کند، وگر نه با وسایطی. بستگی دارد که مقام ایشان چه مقامی باشد و در چه درجه‌ای باشد؛ البته این‌که بی‌واسطه از شیطان درس می‌گیرد یا با وسایط خیلی مهم نیست، اما بدانید مدرس اصلی جناب ابلیس است و هیچ شکی در آن نیست.

12 . بحارالأنوار، ج 64، ص308.

13 . این که می‌گویم در شاهرود، برای این است ‌که آقای حسینی شاهرودی (ره) آنجا را اطلاع داشت و نقل می‌کرد، وگرنه جاهای دیگر هم بوده است.

14 . حشیش، قسمی بنگ که قلندران و درویشان و ارباب کیف و حال به‌وسیله تدخین آن در عالم بی‌خبری فرو روند و اعصاب خود را تخدیر کنند. (لغت‌نامه دهخدا)  

15 . اعراف، 116.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مصباح یزدی

حزب در اسلام

حزب در اسلام

بیانات آیت‌الله مصباح یزدی درجمع دبیران کانون هم‌اندیشی استان‌ها در تاریخ 26/6/1390

بسم الله الرحمن الرحیم

رضایت به حکم پیامبر؛ دلیل ایمان

ما معتقدیم که شریعت مقدس اسلام که بر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل شده است، همه نیازمندی‌های اعتقادی، ارزشی و قانونی جامعه را تأمین می‌کند. هم‌چنین شیعیان معتقدند ضمن این‌که خدای متعال قوانین را به پیامبرش الهام فرمود، مقام دیگری هم به ایشان عنایت کرد که پس از وی به ائمه اطهار صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین منتقل شد و آن مقام اجرای قوانین و به بیان مناسب‌تر, مقام امامت بود. بزرگان، مفسرین و متکلمین نیز برای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چندین مقام را برشمرده‌اند؛ اصل نبوت، دریافت وحی رسالت و ابلاغ وحی به مردم و تبیین و تفسیر احکام از یک‌سو، و مقام قضاوت بین مردم و مدیریت جامعه از دیگر سوی, از جمله مقامات نبی مکرم اسلام است.این قضاوت و مدیریت مورد اختلاف بود و در همان صدر اسلام گاهی مسلمانان قبول نمی‌کردند. در قرآن می‌خوانیم «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»1 شریعت نازل شده بود و عده‌ای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به عنوان نبی و رسول پذیرفته بودند. گاهی برای اختلافاتی که بینشان پیش می‌آمد، به قضات یهودی مراجعه می‌کردند و یا اگر اتفاقاً پیش پیغمبر می‌آمدند، از نتیجه قضاوت ابراز ناراحتی می‌کردند تا این‌که این آیه نازل شد«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا2». تعبیر«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ» تعبیر بسیار مؤکدی است. یعنی اگر در اختلافاتشان به پیامبر مراجعه کردند، باید هرچه را قضاوت کرد از عمق دل بپذیرند، که این رضایت، دلیلی بر ایمان است.برخی علاوه بر این‌که مقام قضاوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را قبول نداشتند، به رهبری و مدیریت ایشان در جامعه نیز بی‌توجه بودند. به بیان دیگر، اوامر و نواهی شخص پیامبر درباره مسائل اجتماعی و سیاسی را که واجب‌الاطاعه است باور نداشتند. شاهد این امر، جریان سقیفه و وضعیت امت اسلام پس از آن است. هفتاد روز پیش از آن واقعه شوم، به حکم آیه «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ»3 و آیه « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»4 با حضرت علی علیه‌السلام بیعت کردند و با جملاتی نظیر: «بَخْ بَخْ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة»5 دست ایشان را فشردند، اما پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم، همه چیز فراموش شد و برای تعیین جانشین پیامبر جلسه گذاشتند. در واقع، اگر بخواهیم با زبان روز و ادبیات امروزی صحبت کنیم، باید بگوییم آن‌ها گرایش سکولاریستی داشتند. یعنی دین را فقط در حوزه امور فردی (نماز و روزه و ...) می‌پذیرفتند. به عقیده آنان این‌که چه کسی رهبر باشد، کار دین نیست و مربوط به اکثریت است! پیغمبر کاندیدای خود را پیشنهاد کرد و ما به او رأی ندادیم. ما دموکرات هستیم و اصول دموکراسی را باید عمل کنیم. هرطور که بخواهیم عمل می‌کنیم، به نظر خداوند چه کار داریم!در برابر آنان عده اندکی مصداق یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا بودند. وقتی پیامبراکرم یا امام معصوم به او ‌گفت: برو در آتش بنشین. ‌گفت: چشم. کفش‌هایش را درآورد و رفت در تنور نشست. یا این‌که گفت: آقا ما شما را امام و اطاعتتان را واجب می‌دانیم. حضرت فرمودند: چه اندازه؟ گفت: اگر این سیب را ببرید و بگویید نصفش حلال است و نصف دیگرش حرام، من اطاعت امر می‌کنم و هیچ‌گاه از شما درباره چرایی آن نمی‌پرسم، چون می‌دانم شما به گزاف سخن نمی‌گویید و آن‌چه می‌فرمایید سخن خداوند است. عده‌ای این‌گونه بودند و عده‌ای دیگر حکم صریح قرآن کریم را هم نمی‌پذیرفتند. البته باید توجه داشت این امر اختصاص به آن زمان نداشت و تاکنون هم ادامه دارد. چنین نیست که پس از عهد پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار، مردم یک‌دست شده باشند؛ یا همه باطل و یا همه حق؛ بلکه ممزوج حق و باطل هستند: أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَافَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ َذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ»6 و تا پایان این عالم، حق و باطل آمیخته است و تا صاحب‌الامر چه صلاح بداند و چگونه لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ بشود.

احکام فراموش شده!

به هر حال، در طول 1400 سال که از عمر اسلام می‌گذرد، بسیاری از احکام این دین مبین، حتی برای خواص هم درست روشن نیست. بنده فراموش نمی‌کنم که در این کشور، مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی را انگلیسی می‌دانستند، و همین باعث شده بود کسی نام ایشان را نبرد. لقب «سیاسی بودن» برای یک روحانی بدترین فحش بود. کافی بود تا به یک روحانی، انگ سیاسی بودن بچسبانند، از نظر عموم او دیگر به درد روحانیت نمی‌خورد و باید او را کنار ‌گذاشت. ما هنوز آیت‌الله کاشانی را درست نشناخته‌ایم. بی‌تردید، ارزش و قدر آن‌کسی که توانست این طلسم را بشکند و برای مردم مسلمان ثابت کند که دست‌کم نیمی از اسلام مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی است، قابل شناسایی نیست.پس از ایشان، آن‌کسی که بسیاری از مسائل اسلام را احیا کرد امام بود. قدر و ارزش امام نیز هنوز برای ما مجهول است. حضرت امام با هنر و روحیه جهادی خویش، چه خون‌دل‌هایی خورد تا توانست به مردم بفهماند که نیمی از اسلام را کنار گذاشته‌اید. چون ایشان یک‌پارچه اخلاص و پاک بود، برای خودش هیچ نمی‌خواست و در دلش هیچ هوسی برای زندگی و ریاست نبود، آن‌هایی هم که دل پاکی داشتند، زود شیفته ‌ایشان شدند. کسانی حتی مقلد مراجع دیگر بودند، ولی درباره مسایل سیاسی به محض آن‌که امام اشاره می‌فرمود و اعلامیه‌ای می‌داد، گوش به فرمان بودند. در عمل، توده مردم با هر گرایشی پیرو امام بودند. خدمات امام را نمی‌توان برشمرد. حوادثی که امروزه در شمال آفریقا رخ می‌دهد و معلوم نیست تا به کجا بینجامد، همه پس‌لرزه‌های زلزله‌ای است که امام در عالم ایجاد کرد و امیدواریم که این حرکت به حرکت حضرت مهدی عجل‌الله‌فرجه‌الشریف متصل شود. حضرت امام، هم در تبیین احکام اسلام و توسعه آن نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و هم در مدیریت اسلام، ابتکار عظیمی به خرج دادند. ایشان شخصاً مسئولیت و مدیریت کشور را پذیرفت. فرمایش امام ـ بلاتشبیه ـ وحی منزل بود. اوامر امام بی‌چون و چرا اطاعت می‌شد و کسی برای این‌کار به دنبال قانون و مجلس نمی‌رفت. مجلس هم می‌فهمید چون امام فرموده باید اطاعت کند. امام رؤسای قوا را می‌خواست، به آنان دستورمی‌داد و مؤاخذه‌شان می‌کرد. بعضی از بزرگان می‌گفتند: نشد ما یک مرتبه خدمت امام برسیم و ایشان ما را مؤاخذه نکند که چرا چنین کاری نکردید. در طول تاریخ، ما سراغ نداریم که عالم و فقیهی متصدی امر حکومت باشد. بالاترین مقامی که برخی از فقها، بزرگان و علما مثل مرحوم مجلسی و محقق کرکی رضوان‌الله‌علیهما داشته‌اند، مقام شیخ‌الاسلامی بوده‌ است، اما امام در فوق همه قوا قرار گرفت و آن‌ها را مدیریت کرد. این مسأله در طول تاریخ بی‌نظیر است.

امام و تشکل‌ها

امام حتی درباره شیوه‌های فعالیت‌های اجتماعی، از جمله تشکل‌ها نیز نظر و دستورالعمل داشت. امام(ره) چه پیش از پیروزی انقلاب و چه بعد از آن هیچ‌گاه طرفدار تشکیل حزب نبود؛ البته با اصرار دوستان و نزدیکان، چنین تعبیری فرمودند که اگر حزب هم تشکیل می‌دهید، حزب جمهوری اسلامی باشد. در اوایل نهضت، هیئات مذهبی می‌خواستند در هم ادغام شوند و جمعیت واحدی را تشکیل دهند و یک فرماندهی داشته باشند. امام فرمود هر کدام سلیقه‌ها و جلسات‌ خود را حفظ کنند، و تنها اعضایی از آن‌ها با هم ارتباط داشته باشند که عنوان «هیأت‌های مؤتلفه» از این‌جا پیدا شد. امام نفرمودند بروید حزب واحدی تشکیل دهید؛ بلکه فرمودند هر کدام هیأت و سلیقه خودتان را داشته باشید، فقط افرادی از این احزاب برای هماهنگی با هم ارتباط برقرار کنند. این روشی بود که امام در مبارزه می‌پسندیدند. ایشان می‌دانستند که در یک جمعیت واحد و با یک فرماندهی، خواه‌ناخواه اختلاف پیدا می‌شود و اختلاف یعنی شکست وحدت. هم‌چنان‌که در بعضی از تشکل‌هایی که پدید آمد، اختلافاتی ظاهر شد و به این سبب امام پذیرفت که جمعیت مشابه دیگری در کنار آن ایجاد شود.اعتقاد امام این بود که مردم باید خودشان با سلیقه‌ها و تشخیص‌هایی که دارند کار کنند و برای هماهنگی فعالیت‌ها تلاش کنند. سلیقه‌های مختلف بی‌حکمت نیست؛ چراکه هر کدام در جایی کارآیی دارد. چه ‌این‌که در اوایل انقلاب، فرهنگ جامعه به گونه‌ای بود که ما خواه و ناخواه از خارج از کشور الگو می‌گرفتیم. اگر امام می‌خواست مقاومت کند، ناهماهنگی‌های بیشتری به وجود می‌آمد. منظور این است که حتی شیوه‌های فعالیت‌های اجتماعی امام هم درس‌آموز بود و هنوز هم پس از گذشت سال‌ها می‌تواند برای ما و آیندگان آموزنده باشد.

احزاب در فرهنگ غرب

امروز دموکراسی در عالم و در غرب به معنای تشکیل احزاب مختلف است. به عقیده آنان در کشوری دموکراسی حاکم است که احزاب متعددی وجود داشته باشد. به این ترتیب، احزاب در برابر هم جبهه‌گیری‌هایی دارند و هر کدام پیروز شدند، حکومتی تشکیل می‌دهند و اگر به حدنصاب نرسند، با هم ائتلاف می‌کنند. این فرآیندی است که تقریباً در همه کشورهای غربی اعمال می‌شود. اما مسأله حزب، مفهوم خاص خودش را دارد و این‌طور نیست که حزب در آلمان مفهومی داشته باشد و در انگلیس مفهومی دیگر. البته احزاب در کشورهای غربی حواشی‌ای هم دارند. در آن کشورها مسأله شرکت مردم در انتخابات آزاد، صورت و ظاهر امر است و آن‌چه نقش اساسی دارد تبلیغات و پول است. عامل تعیین‌کنند‌ه آرای احزاب از پولی است که توزیع می‌کنند و تبلیغاتی است که با آن مردم را فریب می‌دهند. هرکس که در این دو جهت قوی‌تر باشد، برنده می‌شود، اما ما در اسلام چنین چیزی نداریم که گروهی در انتخابات شرکت کنند، برنده شوند و برای دوره‌ای یا چندسال حکومتی تشکیل دهند. ما در اسلام فعالیت دسته‌جمعی و تعاون داریم: «تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى؛ وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» از نظر ما در رأس هرم قدرت ولی‌فقیه قرار دارد که باید دستوراتش را از اسلام بگیرد. جمعیت‌هایی هم که تشکیل می‌شود، این‌گونه نیست که چون در انتخابات برنده شده‌اند حکومت باید دست آن‌ها باشد؛ بلکه باید به آن‌چه ولی‌فقیه از طرف خدای متعال امضا می‌کند عمل کنند. هرگاه ولی‌فقیه دستگاه پارلمان، انتخابات و قانون اساسی و ... را تأیید کرد، برای ما حجت است. توجه داشته باشیم این‌که می‌گوییم: شرعاً واجب است که در انتخابات شرکت کنیم، «شرعاً» از فرمایش ولی‌فقیه استفاده می‌شود. چون نائب امام زمان‌عجل‌الله تعالی فرجه است؛ وگرنه آن حداکثری که به قانون اساسی رأی دادند، می‌توانند فردا رأی خود را پس بگیرند. بنابراین، امضای ولی‌فقیه جواز شرعی بر انجام امور است. اگر او این نظام را پذیرفت و امضا کرد، این نظام، نظام مشروعی است، چون اطاعت ولی‌فقیه واجب است.

مفهوم حزب در اسلام

از نظر اسلام ما باید جمعیت‌ها و تشکلاتی برای فعالیت‌های سیاسی داشته باشیم، اما نه با مفهوم حزبی که در غرب وجود دارد که هرچه شورای مرکزی گفت، همه آن را اطاعت کنند. چنین چیزی در اسلام نیست. هم‌فکری، مشورت، همکاری در انتخابات و تعهد برای انجام کاری، اگر از تعهدات مشروع و در چارچوب احکام شرعی باشد، پذیرفته شده است: المؤمنون عند شروطهم؛ وقتی آدمی عهدی می‌بندد باید به آن پایبند باشد. اما باید توجه داشت: شرْط‌ُالله قبلَ شرْطِکم. یعنی آن‌جایی که حکم خدا است، دیگر تعهد مردم نقشی ندارد. «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»7 وقتی خدا و پیغمبر دستوری دادند، دیگر کسی حق دخالت ندارد. این ویژگی‌ها را باید بشناسیم. دقت کنیم تا شیاطین ما را فریب ندهند که اگر نظام دموکراسی را پذیرفتیم باید همه لوازم آن و آن‌چه را غربی‌ها می‌گویند بپذیریم. اسلام هرگز چنین چیزی ندارد. همه ما آن‌چه را که خدا، پیغمبر، قرآن، ائمه اطهار، ولی‌فقیه و دین گفته می‌شناسیم. در این‌میان، یاری رساندن برای اجرای احکام اسلام و حمایت از ولی‌فقیه تا پای جان، از دستورات دین اسلام است، اما این‌که عده‌ای به هر دلیلی، در انتخابات رأی بیاورند و حاکم شوند، اطاعت‌شان بر دیگران واجب باشد، در اسلام نیست. همه با هم برادرند و همه با هرسلیقه‌ای که هستند هم‌فکری می‌کنند. حال، طبیعی است کسانی که سلیقه‌هایشان به هم نزدیک‌تر است، بیشتر می‌توانند همکاری کنند. ما هم اگر بخواهیم برنامه‌ای را اجرا کنیم از کسانی دعوت می‌کنیم که هم‌فکر ما باشند، چون نمی‌خواهیم میدانی برای کشمکش‌های سلیقه‌ای درست کنیم؛ بلکه می‌خواهیم با هم کار کنیم و طبیعی است آن‌هایی که سلیقه‌شان به هم نزدیک‌تر است، بهتر می‌توانند با هم کار کنند. اما این بدان معنی نیست که دیگران را طرد کنیم، چون ما با هم نزدیک‌تر و‌ همفکریم، بیشتر می‌توانیم با هم کار کنیم و تجربه نیز ثابت کرده است که این همکاری‌ ما در چارچوب احکام اسلام مفیدتر است.افراد دیگری هم هستند که سلیقه‌های خاصی دارند. محیط‌، تحصیلات و تجربه‌های زندگی‌شان به هم نزدیک‌تر است. برای مثال، فرهنگیان و دانشگاهیان، سلیقه‌های نزدیک‌تری با هم دارند، پس بیشتر و بهتر می‌توانند با هم کار کنند. در این‌صورت، هر یک از تشکل‌ها و جمیعت‌های مختلف می‌توانند با هم ارتباط دوستانه برقرار کنند و به تبادل‌نظر و انتقال تجربیات بپردازند و در این هم‌فکری، هر کمکی که از دستشان برمی‌آید، برای یک‌دیگر انجام دهند. اما این‌که یکی حاکم باشد و دیگری محکوم، این برنده است و آن شکست‌‌خورده، در اسلام چنین مفهمومی نیست. فرض کنید فردی از آن‌‌جهت که روحانی است در تشکل روحانیت شریک باشد و از آن‌جهت که سوابق مبارزاتی و سیاسی دارد، در اجتماع سیاسی دخالت کند. این دو با هم منافاتی ندارد، اما در احزاب کشورهای دنیا این‌گونه نیست. اگر عضو یک حزب باشی، دیگر نمی‌توانی در حزب مخالف فعالیت داشته باشی. این در حالی است که تشکلات مردمی در اسلام، تزاحمی با یک‌دیگر ندارند. هدف اصلی یکی است و فقط سلیقه‌ها متفاوت است. بر این اساس، وقتی در جایی می‌شود با سلیقه‌ای بهتر کار کرد، در آن‌جا فعالیت می‌کنیم، حال آن‌که در حوزه‌ای دیگر با کسانی دیگر توافق داریم و با آن‌ها کار می‌کنیم. نه تضادی است، نه دشمنی و نه حاکم و محکومی. حاکم فقط خداست و اطاعت از کسی واجب است ‌که از طرف خدا تعیین ‌شده باشد. هر چه او بگوید باید انجام شود و برای ما چیز دیگری اصالت ندارد: أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ منکم.8

نه شرقی، نه غربی!

اگر ما این اصول را درست بشناسیم، به آن پایبند باشیم و ملاک عمل قرار بدهیم، همان راهی را برگزیده‌ایم که خدا و پیغمبر و ائمه اطهار گفته‌اند و حضرت امام هم پیش روی ما گذاشت. در این‌صورت به نتایج مطلوبی نیز خواهیم رسید. بی‌تردید، هوس‌ها و یا تقلیدهای کورکورانه، پارلمانی بودن حکومت یا انتخاب وزرا از میان نمایندگان مجلس، ملاک مطلوبیت نیست. ما باید در چارچوب‌‌های دینی خود عمل کنیم. آن‌چه را که ولی‌فقیه امضا می‌کند، همان است که خداوند و پیغمبر فرمودند و در قرآن و حدیث آمده است. احکام قضاوت در کتاب‌های فقهی آیین دادرسی آمده است، اما آیین دادرسی که حکمی برای کسی صادر نمی‌کند، این قاضی است که باید حکم کند. احکام سیاسی هم از طرف خدا در قرآن و فرمایشات ائمه معصوم‌علیهم‌السلام بیان شده است. آن‌که برای این زمانه حکم می‌کند ولی‌فقیه است و هیچ‌کس جز او این حق را ندارد، مگر او صلاح بداند تا اختیاراتی را به کسی تفویض کند یا وکالتی به کسی بدهد، و البته دین ما این‌چنین اقتضا می‌کند. اگر گفتیم بخشی از دستورالعمل‌های زندگی را از دین و بخش دیگر آن را از غرب یا شرق می‌گیریم، همان کاری را کرده‌ایم که در صدر اسلام صورت گرفت و علیعلیه‌السلام را خانه‌نشین کرد. آن فکر مترقی و دموکراسی! علی‌رغم دستور پیامبر سبب شد تا بعد از رحلت ایشان، آنان برای خود تعیین تکلیف ‌کنند؛ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ9

ریشه سکولاریسم

تفکر سکولار، نظریه جدیدی نیست. اعتقاد به نو بودن این تفکر، پندار درستی نیست، زیرا این همان تفکری است که ابوعبیده جراح و بعضی دیگر پایه‌ریزی کردند و اکنون در اندیشه برخی اشخاص ریشه دوانیده است. سپاس خدای را که به ما فهماند که راه علی علیه‌السلام همان راه درست است. فرمان حق، فرمانی است که از طرف خدا و جانشینان به حق پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد. امروز هم الحمدلله خدا کسی را به ما معرفی کرده است که در عالم نظیر ندارد و حتی دشمنان هم به این مسأله اعتراف می‌کنند. چگونه باید شکر این نعمت خدا را به‌جا بیاوریم؟ ما که ریشی سفید کرده‌ایم، نمی‌توانیم حتی مدرسه‌ای را آن‌گونه که باید اداره کنیم. گویی‌که برخی علی‌رغم مقامات و تحصیلات عالیه در اداره خانه خویش درمانده‌اند! حال، آیا وجود چنین کسی که کشور هفتاد میلیونی را به این خوبی اداره می‌کند، آن هم در برابر دشمنان قهاری که قرن‌ها سابقه استعمارگری و فریب‌کاری دارند، هدیه و نعمت عظیم خداوند به ما نیست؟! آیا رواست آن را ندیده بگیریم؟! آیا می‌توان برای کسی‌که بیش از چهل سال در امتحاناتش پیروز شده است بدیلی در دنیا یافت؟! باید مراقب همان حسدی باشیم که سبب خانه‌نشینی علی علیه‌السلام شد؛‌ام یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ.10 امروز هم در هم‌گنان و رقیبان ایشان همین حسد وجود دارد. این‌که این حسد به چه قیمتی تمام شود خدا می‌داند. آیا این حسد به قیمت مصالح یک امت هفتاد میلیونی یا یک‌میلیارد نفری تمام می‌شود؟ این‌که من به ریاست برسم، هرچه می‌خواهد بشود؛ خودم، زن و بچه‌ام و بستگانم خوش باشیم، مردم هرچه می‌خواهند بکشند، این از همان چیزهایی است که سابقاً هم بود.

نعمت رهبری

ما باید راهمان را بشناسیم، راهی که سلمان، ابوذر، عمار و مقداد رفتند. باید کسانی را که خدا و پیغمبر تعیین و اطاعتشان را بر ما واجب کرده‌اند، بشناسیم، قدرشان را بدانیم و روزی هزار بار برای سلامتی‌شان دعا کنیم. از جان خودمان مایه بگذاریم، برایشان صدقه بدهیم تا خداوند بلاها را از ایشان دور کند تا برکاتشان شامل همه عالم اسلام شود. فراموش نکنیم وقتی آموزه‌های بیگانه وارد فکر و رفتار ما می‌شود، در جایی اثر سوء خود را خواهد گذاشت. اسلام ناب، همان است که خدا و پیغمبر گفته‌اند. هر چه به آن اضافه کنیم و هر چه از آن کم کنیم ضرر کرده‌ایم. بدون تردید، اگر چیزی بهتر از اسلام بود، خداوند همان را به ما می‌داد. باید بکوشیم نخست اسلام را درست بشناسیم و سپس، کسانی را که واقعاً طالب اسلام حقیقی‌اند، نه طالب مقام خود و بستگان‌شان. باید از آن‌ها تبعیت کنیم. اگر قدرتی، مالی، فکری و آبرویی داریم به پای آن‌ها بریزیم. بدانیم که اگر خدای‌نکرده، مویی از سر رهبر ما کم شود، چه خواهد شد و چه کسانی جای او را می‌گیرند؟ اگر در فتنه سال 88 تدبیرهای حکیمانه ایشان نبود، معلوم نبود چه بلایی به سر انقلاب ما آمده بود؟ امروز به برکت انقلاب ما، مصر، تونس و لیبی و... به اسلام گرایش پیدا کرده‌اند، حال آیا رواست که ما عقبگرد کنیم و بگوییم: اسلام چیست، ما جمهوری ایرانی می‌‌خواهیم! به راستی اگر تدبیرهای حکیمانه ایشان نبود چه خاکی بر سرمان می‌کردیم؟ البته نباید خیال کنیم که فریب‌کاری و توطئه‌های دشمنان تمام شده است. آنان فردا با رنگ و چهره‌ای دیگر و به دست کسان خوش‌نامی دوباره خواهند آمد: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ × وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ؛11 ما همه را آزمایش کردیم. پس، شما هم آزمایش خواهید شد. هیچ‌کس استثنا ندارد. باید حواسمان جمع باشد و از راهی که گذشتگان پیموده‌اند و نتایج آن را دیده‌اند، عبرت بگیریم و بکوشیم در پرتگاه‌هایی که آن‌ها افتادند نیفتیم.

میزان چیست؟

پیش از پیروزی انقلاب، یک سال به مناسبت ماه مبارک رمضان در مسجد سید اصفهان سخنرانی داشتم. شخصی همراه با چند نفر از کسانی که بعدها در جمهوری اسلامی به وزرات رسیدند، برای پاسخ به پرسش‌های خود وقت خواستند. او می‌گفت: پرسش‌های من را فقط باید از قرآن پاسخ بدهی و آن‌ها را برای من اثبات کنی! به وی گفتم: پیش از این‌که شما سؤال کنید، من سؤالی را از قرآن مطرح می‌کنم. اگر آن را جواب دادی، همه آن‌چه را که بپرسی از قرآن برایت اثبات می‌کنم. گفتم: در اسلام گوشت سگ حلال است یا حرام؟ گفت: این‌که معلوم است، گوشت سگ حرام است. گفتم: از قرآن اثبات کن. ما آیه‌ای که گوشت سگ را حرام دانسته باشد،‌ نداریم! پس از اندکی تأمل گفت: این را همه می‌‌دانند. به او گفتم: همه می‌دانند معنا ندارد. قرار بر این شد که شما از قرآن برای من اثبات کنید. مگر نه این‌که همه چیز را باید از قرآن اثبات کرد؟! سپس به او گفتم: من از قرآن اثبات می‌کنم که گوشت سگ حلال است. وی با تعجب پرسید: از چه راهی اثبات می‌کنید؟ گفتم در قرآن آمده است: قُل لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ12؛ قرآن به صراحت می‌گوید: بیش از چهار چیز را حرام نمی‌شناسد. گوشت خوک، گوشت مردار، خون و چیزهایی که برای غیر از خدا ذبح شده باشد. پس، نه تنها هیچ‌جا نگفته است که گوشت سگ حرام است؛ بلکه گفته است غیر از این چهار مورد، چیزی حرام نیست: لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ. بنابراین من از قرآن اثبات کردم که گوشت سگ حلال است. حال آیا شما گوشت سگ می‌خورید؟! بعد به او گفتم: عزیز من! قرآن تفسیری و بیانی دارد. قرآن می‌فرماید که تفسیرش به عهده پیغمبر است. قرآن، متشابهات، محکمات، ناسخ و منسوخی دارد. هر کسی که نمی‌تواند همه چیز را از قرآن دریافت کند. در قرآن هم محکمات داریم و هم متشابهات. این‌گونه نیست که هر کسی هر حرفی زد، بدون درنظر گرفتن جوانب دیگر به آن استناد کنیم. باید ببینیم در کجا این حرف را زده است. این‌که امام می‌فرمود: میزان رأی ملت است، یعنی حتی اگر برخلاف قرآن باشد!؟ آیا امام چنین چیزی گفت؟! ما برای استنادهای خود، برای شناخت اسلام و وظایف‌مان منابعی داریم. محکمات قرآن، سنت و یا روایاتی که دلیل متواتر دارد، برای شیعه و سنّی حجت است. اما گاهی جمع آیه‌ای با آیه دیگر ابهام‌هایی را به همراه دارد. این‌جاست که باید به متخصص مراجعه کرد. همه عالَم هم همین کار را می‌کنند. در دنیا مرسوم است که اگر ابهامی در قانون پدید آید به مفسرش مراجعه می‌شود. در قانون پیش‌بینی شده است که هرجا ابهامی وجود دارد، کسی که نظرش معتبر است نظر دهد. قوانین عادی را باید مجلس شورای اسلامی و قانون اساسی را باید شورای نگهبان تفسیر کند. قرآن می‌فرماید «مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ‌ام الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ»؛13 آن‌هایی که به دنبال فتنه می‌گردند، به متشابهات استناد می‌کنند. باید از اهل خبره پرسید. باید ببینیم امام کجا فرمود میزان رأی ملت است. آن‌جا که کسی بخواهد برای مردم تعیین وظیفه کند. شرکت مردم در انتخابات و رأی اکثریت آن‌ها مورد تأیید امام است، اما کسانی نباید بگویند باید کسی را که ما می‌گوییم تعیین کنید، این‌جا میزان رأی مردم است. حال آن‌که، میزان رأی مردم است برای این نیست که نماز بخوانید یا نخوانید، اسلام را بپذیرید یا نپذیرید. این‌جا میزان رأی مردم نیست؛ بلکه «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» آن‌جا که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کردند، هیچ‌کس حق دخالت ندارد. در عالم بالاتر از شخص پیغمبر اسلام وجود ندارد. خداوند به ایشان می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»14 پیغمبر هم حق ندارد در کار خدا دخالت کند. اینک آیا میزان رأی مردم است؛ یعنی می‌توان بر خلاف پیغمبر عمل کرد؟! بله در آن‌جایی که چارچوبش معلوم است، می‌توان گفت این‌جا میزان رأی مردم است.

اعتبار اکثریت

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چرا همه امور را پیغمبر تعیین نمی‌کند؟ همه ما می‌دانیم تنها قدرت و حکومت حقی که پس از پیغمبر اکرم در عالم وجود دارد، حکومت حضرت علی‌علیه‌السلام بود. کسانی که از سوی ایشان به عنوان والی یا فرماندار حکومت می‌کردند چه کسانی بودند؟ زیادبن‌ابیه، اشعث‌بن‌قیس و کسانی از این قبیل. حضرت برای ختم غائله‌ای در آذربایجان یکی از خوارج را فرستاد. برای این‌که کس دیگری نمی‌توانست آن‌جا را آرام کند و فقط او می‌توانست و مردم نیز حرفش را می‌شنیدند. به هر حال، آیا می‌شود وقتی که حکومت دست حضرت علی‌علیه‌السلام است، همه ولات هم معصوم باشند؟ آیا آن حضرت برای حکومت باید فرشتگانی از آسمان می‌آورد. بی‌تردید، حضرت علی معصوم بود، اما آیا والی کوفه، والی بصره و والی ری هم باید معصوم باشند؟ در بهترین حالت این بود که ایشان ابتدا از مردم استمزاجی کنند و ببیند که اهالی و مردم سخن کدام والی را بهتر می‌پذیرند. این همان انتخابات است. ما پس از رحلت مرحوم آیت‌الله بروجردی برای شناخت مرجعیت چه کردیم؟ از این عالم و آن عالم می‌پرسیدیم، به یکی دو نفر قناعت نمی‌کردیم تا آن‌که هر چه اکثریت قاطع ‌گفتند، همان را عمل ‌کردیم، و این همان کاری است که به گونه‌ای رسمی برای خبرگان رهبری انجام می‌گیرد. بنابراین، جایی که هیچ راهی جز اکثریت آرا برای تشخیص اصلح نیست، اکثریت معتبر است، اما جایی که آیه قرآن و سنت قطعی و حدیث معتبر وجود دارد، مردم چه کاره‌اند؟

استمزاج در منطقة‌الفراق

با این توضیح، دموکراسی که برای غربی‌ها اصالت دارد، برای ما فقط جنبه ابزاری دارد. رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌آورد؛ مقبولیت می‌آورد. ممکن است در آینده قانون این‌گونه شود که مردم باید در تعیین استاندار نظر بدهند. این قانون و این فرآیند از نظر اسلام هیچ اشکالی ندارد، اما این بدان معنا نیست که مردم به او مشروعیت می‌دهند؛ بلکه مردم رأی تمایل می‌دهند. وگرنه حکم اصلی، حکم خدا، پیغمبر، ائمه اطهار و حکم ولی‌فقیه است. این‌که امام فرمود میزان رأی مردم است؛ آیا حتی در مقابل حکم خدا نیز میزان رأی مردم است؟!‍ این همه امام دم از اسلام ‌زد برای چه بود؟ ایشان از همان ابتدا می‌فرمود همه چیز فدای اسلام. بی‌شک ایشان در مقابل اسلام نگفت رأی مردم معتبر است؛ بلکه آن‌جا که ما مصالح را نمی‌دانیم و حکم خدا نیست، برای تشخیص مصداق از رأی مردم بهره می‌بریم. پیامبر نیز برای جنگ احد از مردم استمزاج کرد که بیرون مدینه برویم یا در مدینه بمانیم. جوان‌ها با ماندن در شهر مخالفت کردند، پیامبر نیز به رأیشان احترام گذاشت و به ضرر هم تمام شد، اما اگر خدا فرموده بود، دیگر نمی‌توانست بگوید میزان رأی مردم است. آن‌جا که دین چیزی را فرموده است، همان ملاک است، و آن‌جا که دستوری ندارد و طبق فرمایش بعضی از بزرگان مانند مرحوم آقای سیدمحمدباقر صدر، منطقة الفراق است، به عهده مردم گذاشته شده است. «وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ»15 این آیه‌ای است که مقام معظم رهبری در ملاقات با خبرگان دو بار خواندند. به حسب ظاهر، این آیه با جلسه خبرگان مناسبتی نداشت، اما ایشان آن را خواندند و تکرار هم کردند. آن‌جایی که امر خدا و پیغمبر روشن است، جای مراجعه به افکار دیگران نیست. اگر از اکثریت تبعیت کردید؛ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ. بنابراین، آن‌جا که خداوند فرمانی داده است،‌ هیچ کس حق دخالت ندارد.


1 . احزاب، 36.

2. نساء، 65

3 . مائده، 67.

4 . مائده، 3.

5 . بحارالانوار،‌ ج37، ص141.

6 . رعد، 17.

7 . احزاب، 36.

8 . مائده، 59.

9 . آل‌عمران، 144.

10 . نساء، 54.

11 . عنکبوت، 3-1.

12 . انعام، 145.

13 . آل‌عمران، 7.

14 . الحاقه، 46-44.

15 . انعام، 11

بیانات ولی امر مسلمین جهان در کنفرانس حمایت از انتفاضه‌ى فلسطین‌

بیانات ولی امر مسلمین جهان در کنفرانس حمایت از انتفاضه‌ى فلسطین‌

 

  

 

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌

السّلام علیکم و رحمةالله‌

الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا محمّد و ءاله الطّاهرین‌
و صحبه المنتجبین و على من تبعهم باحسان الى یوم الدّین‌

قال الله الحکیم: «اذن للّذین یقاتلون بأنّهم ظلموا و انّ الله على نصرهم لقدیر. الّذین اخرجوا من دیارهم بغیر حقّ الّا ان یقولوا ربّنا الله و لو لا دفع الله النّاس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا و لینصرنّ الله من ینصره انّ الله لقوىّ عزیز»(1)

به میهمانان عزیز و همه‌ى حضار گرامى خوشامد میگویم. در میان همه‌ى موضوعاتى که شایسته است نخبگان دینى و سیاسى از سراسر جهان اسلام به آن بپردازند، مسئله‌ى فلسطین داراى برجستگى ویژه‌اى است. فلسطین، مسئله‌ى اول در میان همه‌ى موضوعات مشترک کشورهاى اسلامى است. مشخصات منحصر به فردى در این مسئله وجود دارد:

اول این که یک کشور مسلمان از ملت آن، غصب و به بیگانگانى که از کشورهاى گوناگون گردآورى شده و جامعه‌اى جعلى و موزائیکى تشکیل داده‌اند، سپرده شده است.

دوم این که این حادثه‌ى بى‌سابقه در تاریخ، با کشتار و جنایت و ظلم و اهانت مستمر انجام گرفته است.

سوم آن که قبله‌ى اول مسلمانان و بسیارى از مراکز محترم دینى که در این کشور قرار دارد، به تخریب و توهین و زوال تهدید شده است.

چهارم آن که این دولت و جامعه‌ى جعلى در حساسترین نقطه‌ى جهان اسلام، از آغاز تا کنون، نقش یک پایگاه نظامى و امنیتى و سیاسى را براى دولتهاى استکبارى بازى کرده و محور غرب استعمارى که به علل گوناگون، دشمن اتحاد و اعتلاء و پیشرفت کشورهاى اسلامى است، از آن همواره چون خنجرى در پهلوى امت اسلامى استفاده کرده است.

پنجم آن که صهیونیسم که خطر اخلاقى و سیاسى و اقتصادى بزرگى براى جامعه‌ى بشرى است، این جاى پا را وسیله‌اى و نقطه‌ى اتکائى براى گسترش نفوذ و سلطه‌ى خود در جهان قرار داده است.

نکات دیگرى را هم میتوان بر اینها افزود: هزینه‌ى مالى و انسانىِ سنگینى که کشورهاى اسلامى تا کنون پرداخته‌اند. اشتغال ذهنى دولتها و ملتهاى مسلمان. رنج میلیونها آواره‌ى فلسطینى، که بسیارى از آنان پس از شش دهه هنوز در اردوگاه‌ها زندگى میکنند. انقطاع تاریخ یک کانون مهمِ تمدنى در جهان اسلام و الى غیر ذلک.

امروزه بر این دلائل، یک نکته‌ى کلیدى و اساسى دیگر افزوده شده است و آن، نهضت بیدارى اسلامى است که سراسر منطقه را فرا گرفته و فصل تازه و تعیین کننده‌اى در سرگذشت امت اسلامى گشوده است. این حرکت عظیم که بى گمان میتواند به ایجاد یک مجموعه‌ى مقتدر و پیشرفته و منسجم اسلامى در این نقطه‌ى حساس جهان منتهى شود و به حول و قوه‌ى الهى و با عزم راسخ پیشروان این نهضت، نقطه‌ى پایان بر دوران عقب‌ماندگى و ضعف و حقارت ملتهاى مسلمان بگذارد، بخش مهمى از نیرو و حماسه‌ى خود را از قضیه‌ى فلسطین گرفته است.

ظلم و زورگوئى روزافزون رژیم صهیونیستى و همراهى برخى حکام مستبد و فاسد و مزدور آمریکا با آن از یک سو، و سر برآوردن مقاومت جانانه‌ى فلسطینى و لبنانى و پیروزى‌هاى معجزآساى جوانان مؤمن در جنگهاى سى و سه روزه‌ى لبنان و بیست و دو روزه‌ى غزه از سوى دیگر، از جمله‌ى عوامل مهمى بودند که اقیانوس بظاهر آرام ملتهاى مصر و تونس و لیبى و دیگر کشورهاى منطقه را به تلاطم در آوردند.

این یک واقعیت است که رژیم سراپا مسلح صهیونیست و مدعى شکست‌ناپذیرى، در لبنان در جنگى نابرابر، از مشت گره‌شده‌ى مجاهدان مؤمن و دلاور، شکست سخت و ذلتبارى خورد؛ و پس از آن، در برابر مقاومت مظلومانه و پولادین غزه، بار دیگر شمشیر کُند خود را آزمود و ناکام ماند.

اینها باید در تحلیل اوضاع کنونى منطقه مورد ملاحظه‌ى جدى قرار گیرد و درستىِ هر تصمیمى که گرفته میشود، با آن سنجیده شود.

پس این، قضاوت دقیقى است که مسئله‌ى فلسطین، امروز اهمیت و فوریت مضاعف یافته است و ملت فلسطین حق دارد که در اوضاع کنونى منطقه، انتظار بیشترى از کشورهاى مسلمان داشته باشد.

نگاهى به گذشته و حال بیندازیم و براى آینده، نقشه‌ى راهى ترسیم کنیم. من رئوس مطالبى را در میان میگذارم.

بیش از شش دهه از فاجعه‌ى غصب فلسطین میگذرد. عوامل اصلى این فاجعه‌ى خونین، همه شناخته‌شده‌اند و دولت استعمارگر انگلیس در رأس آنهاست، که سیاست و سلاح و نیروى نظامى و امنیتى و اقتصادى و فرهنگى آن و سپس دیگر دولتهاى مستکبر غربى و شرقى، در خدمت این ظلم بزرگ به کار افتاد. ملت بى‌پناه فلسطین در زیر چنگال بى‌رحم اشغالگران، قتل‌عام و از خانه و کاشانه‌ى خود رانده شد. تا امروز هنوز یک‌صدم فاجعه‌ى انسانى و مدنى‌اى که به دست مدعیان تمدن و اخلاق، در آن روزگار اتفاق افتاد، به تصویر کشیده نشده و بهره‌اى از هنرهاى رسانه‌اى و تصویرى نیافته است. اربابان عمده‌ى هنرهاى تصویرى و سینما و تلویزیون و مافیاهاى فیلمسازىِ غربى این را نخواسته و اجازه‌ى آن را نداده‌اند. یک ملت در سکوت، قتل‌عام و آواره و بى‌خانمان شد.

مقاومتهائى در آغاز کار پدید آمد که با شدت و قساوت سرکوب شد. از بیرون مرزهاى فلسطین و عمدتاً از مصر، مردانى با انگیزه‌ى اسلامى تلاشهائى کردند که از حمایت لازم برخوردار نشد و نتوانست تأثیرى در صحنه بگذارد.

پس از آن، نوبت به جنگهاى رسمى و کلاسیک میان چند کشور عرب با ارتش صهیونیست رسید. مصر و سوریه و اردن نیروهاى نظامى خود را وارد صحنه کردند، ولى کمک بى‌دریغ و انبوه و روزافزون نظامى و تدارکاتى و مالى از سوى آمریکا و انگلیس و فرانسه به رژیم غاصب، ارتشهاى عربى را ناکام کرد. آنها نه فقط نتوانستند به ملت فلسطین کمک کنند، که بخشهاى مهمى از سرزمینهاى خود را هم در این جنگها از دست دادند.

با آشکار شدن ناتوانى دولتهاى عرب همسایه با فلسطین، بتدریج هسته‌هاى مقاومتِ سازمان‌یافته در قالب گروه‌هاى مسلح فلسطینى شکل گرفت و پس از چندى از گرد آمدن آنها، «سازمان آزادیبخش فلسطین» تشکیل یافت. این برق امیدى بود که خوش درخشید، ولى طولى نکشید که خاموش شد. این ناکامى را میتوان به علل متعددى منسوب کرد، ولى علت اساسى، دورى آنان از مردم و از عقیده و ایمان اسلامى آنان بود. ایدئولوژى چپ و یا صرفاً احساسات ناسیونالیستى، آن چیزى نبود که مسئله‌ى پیچیده و دشوار فلسطین به آن نیاز داشت. آنچه میتوانست ملتى را به میدان مقاومت وارد کند و نیروئى شکست‌ناپذیر از آنان فراهم آورد، اسلام و جهاد و شهادت بود. آنها این را بدرستى درک نکردند. من در ماه‌هاى اول انقلاب کبیر اسلامى که سران سازمان آزادیبخش روحیه‌ى تازه‌اى یافته و به تهران مکرراً آمد و شد میکردند، از یکى از ارکان آن سازمان پرسیدم: چرا پرچم اسلام را در مبارزه‌ى بحق خود بلند نمیکنید؟ پاسخ او این بود که در میان ما، بعضى هم مسیحى‌اند. این شخص بعدها در یک کشور عربى به دست صهیونیستها ترور و کشته شد و ان‌شاءالله مشمول مغفرت الهى قرار گرفته باشد؛ ولى این استدلال او ناقص و نارسا بود. به گمان من، یک مبارز مسیحىِ مؤمن در کنار یک جمع مجاهد فداکارى که خالصانه، با ایمان به خدا و قیامت و با امید به کمک الهى میجنگد و از حمایت مادى و معنوى مردمش برخوردار است، انگیزه‌ى بیشترى براى مبارزه مى‌یابد تا در کنار گروه بى‌ایمان و متکى به احساسات ناپایدار و دور از پشتیبانىِ وفادارانه‌ى مردمى.

نبود ایمان راسخ دینى و انقطاع از مردم، بتدریج آنان را خنثى و بى‌تأثیر کرد. البته در میان آنان، مردان شریف و پرانگیزه و غیور بودند، ولى مجموعه و سازمان به راه دیگرى رفت. انحراف آنان، به مسئله‌ى فلسطین ضربه زد و هنوز هم میزند. آنها هم مانند برخى دولتهاى خائن عربى، به آرمان مقاومت - که تنها راه نجات فلسطین بوده و هست - پشت کردند؛ و البته نه فقط به فلسطین، که به خود هم ضربه‌ى سختى وارد کردند. به قول شاعر مسیحى عرب:

لئن اضعتم فلسطیناً فعیشکم‌

طول الحیاة مضاضات و ءالام‌

سى و دو سال از عمر نکبت، بدین ترتیب سپرى شد؛ ولى ناگهان دست قدرت خداوند ورق را برگردانید. پیروزى انقلاب اسلامى در ایران در سال 1979 - 1357 هجرى شمسى - اوضاع این منطقه را زیر و رو کرد و صفحه‌ى جدیدى را گشود. در میان تأثیرات شگرف جهانىِ این انقلاب و ضربه‌هاى شدید و عمیقى که بر سیاستهاى استکبارى وارد ساخت، از همه سریع‌تر و آشکارتر، ضربه به دولت صهیونیست بود. اظهارات سران آن رژیم در آن روزها، خواندنى و حاکى از حال و روز سیاه و پر اضطراب آنهاست. در اولین هفته‌هاى پیروزى، سفارت دولت جعلى اسرائیل در تهران تعطیل و کارکنان آن اخراج شدند و محل آن رسماً به نمایندگى سازمان آزادیبخش فلسطین داده شد؛ که تا امروز هم در آنجا مستقرند.

امام بزرگوار ما اعلام کردند که یکى از هدفهاى این انقلاب، آزادى سرزمین فلسطین و قطع غده‌ى سرطانى اسرائیل است. امواج پرقدرت این انقلاب، که آن روز همه‌ى دنیا را فرا گرفت، هر جا رفت - با این پیام رفت که «فلسطین باید آزاد شود». گرفتارى‌هاى پیاپى و بزرگى که دشمنان انقلاب بر نظام جمهورى اسلامى ایران تحمیل کردند - که یک قلم آن، جنگ هشت ساله‌ى رژیم صدام حسین به تحریک آمریکا و انگلیس و پشتیبانى رژیمهاى مرتجع عرب بود - نیز نتوانست انگیزه‌ى دفاع از فلسطین را از جمهورى اسلامى بگیرد.

بدینگونه خون تازه‌اى در رگهاى فلسطین دمیده شد. گروه‌هاى مجاهد فلسطینىِ مسلمان سر برآوردند. مقاومت لبنان، جبهه‌ى نیرومند و تازه‌اى در برابر دشمن و حامیانش گشود. فلسطین به جاى تکیه به دولتهاى عربى و بدون دست دراز کردن به سوى مجامع جهانى، از قبیل سازمان ملل - که شریک جرم دولتهاى استکبارى بودند - به خود، به جوانان خود، به ایمان عمیق اسلامى خود و به مردان و زنان فداکار خود تکیه کرد. این، کلید همه‌ى فتوحات و موفقیتهاست.

در سه دهه‌ى گذشته، این روند روزبه‌روز پیشرفت و افزایش داشته است. شکست ذلتبار رژیم صهیونیستى در لبنان در سال 2006 - 1385 هجرى شمسى - ناکامى فضاحتبار آن ارتش پر مدعا در غزه در سال 2008 - 1387 هجرى شمسى - فرار از جنوب لبنان و عقب‌نشینى از غزه، تشکیل دولت مقاومت در غزه، و در یک جمله، تبدیل ملت فلسطین از مجموعه‌اى از انسانهاى درمانده و ناامید، به ملت امیدوار و مقاوم و داراى اعتماد به نفس، مشخصه‌هاى بارز سى سال اخیر است.

این تصویر کلى و اجمالى آنگاه کامل خواهد شد که تحرکات سازشکارانه و خیانتبارى که هدف از آن، خاموش کردن مقاومت و اعتراف‌گیرى از گروههاى فلسطینى و دولتهاى عرب به مشروعیت اسرائیل بود، نیز بدرستى دیده شود. این تحرکات که آغاز آن به دست جانشین خائن و ناخلف جمال عبدالناصر در پیمان ننگین «کمپ دیوید» اتفاق افتاد، همواره خواسته است نقش سوهان را در عزم پولادین مقاومت ایفاء کند. در قرارداد کمپ دیوید، براى نخستین بار، یک دولت عرب، رسماً به صهیونیستى بودن سرزمین اسلامى فلسطین اعتراف کرد و پاى نوشته‌اى را که در آن، اسرائیل خانه‌ى ملى یهودیان شناخته شده است، امضاى خود را گذاشت.

از آن پس تا قرارداد «اسلو» در سال 1993 - 1372 هجرى شمسى - و پس از آن در طرحهاى تکمیلى که با میداندارى آمریکا و همراهى کشورهاى استعمارگر اروپائى، پى‌درپى بر دوش گروه‌هاى سازشکار و بى‌همتى از فلسطینیان گذاشته شد، همه‌ى سعى دشمن بر آن بود که با وعده‌هاى پوچ و فریب‌آمیز، ملت و گروه‌هاى فلسطینى را از گزینه‌ى «مقاومت» منصرف کنند و به بازى ناشیانه در میدان سیاست سرگرم سازند. بى‌اعتبارى همه‌ى این معاهدات، بسیار زود آشکار شد و صهیونیستها و حامیان آنها بارها نشان دادند که به آنچه نوشته شده است، به چشم ورق پاره‌هاى بى‌ارزشى مینگرند. هدف از این طرحها، پدید آوردن دودلى در فلسطینیان، و به طمع انداختن افراد بى‌ایمان و دنیاطلبِ آنان، و زمینگیر نمودن حرکت مقاومت اسلامى بوده است و بس.

پادزهر همه‌ى این بازى‌هاى خیانت‌آمیز تاکنون، روحیه‌ى مقاومت در گروه‌هاى اسلامى و ملت فلسطین بوده است. آنها به اذن خدا در برابر دشمن ایستادند و همان طور که خداوند وعده داده است که: «و لینصرنّ الله من ینصره انّ الله لقوىّ عزیز»، از کمک و نصرت الهى برخوردار شدند. ایستادگى غزه با وجود محاصره‌ى کامل، نصرت الهى بود. سقوط رژیم خائن و فاسد حسنى مبارک، نصرت الهى بود. پدید آمدن موج پرقدرت بیدارى اسلامى در منطقه، نصرت الهى است. برافتادن پرده‌ى نفاق و تزویر از چهره‌ى آمریکا و انگلیس و فرانسه و تنفر روزافزون ملتهاى منطقه از آنان، نصرت الهى است. گرفتارى‌هاى پى‌درپى و بیشمار رژیم صهیونیست، از مشکلات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى داخلى‌اش گرفته تا انزواى جهانى و انزجار عمومى و حتّى دانشگاه‌هاى اروپائى از آن، همه و همه مظاهر نصرت الهى است. امروز رژیم صهیونیستى از همیشه منفورتر و ضعیف‌تر و منزوى‌تر، و حامى اصلى‌اش آمریکا از همیشه گرفتارتر و سردرگم‌تر است.

اکنون صفحه‌ى کلى و اجمالى فلسطین در شصت و چند سال گذشته، پیش روى ماست. آینده را باید با نگاه به آن و درس‌گیرى از آن تنظیم کرد.

دو نکته را پیشاپیش باید روشن کرد:

اول این که مدعاى ما آزادى فلسطین است، نه آزادىِ بخشى از فلسطین. هر طرحى که بخواهد فلسطین را تقسیم کند، یکسره مردود است. طرح دو دولت که لباس حق‌به‌جانبِ «پذیرش دولت فلسطین به عضویت سازمان ملل» را بر آن پوشانده‌اند، چیزى جز تن دادن به خواسته‌ى صهیونیستها، یعنى «پذیرش دولت صهیونیستى در سرزمین فلسطین» نیست. این به معناى پایمال کردن حق ملت فلسطین، نادیده گرفتن حق تاریخى آوارگان فلسطینى، و حتّى تهدید حق فلسطینیانِ ساکن سرزمینهاى 1948 است؛ به معناى باقى ماندن غده‌ى سرطانى و تهدید دائمى پیکره‌ى امت اسلامى، مخصوصاً ملتهاى منطقه است؛ به معناى تکرار رنجهاى ده‌ها ساله و پایمال کردن خون شهداست.

هر طرح عملیاتى باید بر مبناى اصلِ «همه‌ى فلسطین براى همه‌ى مردم فلسطین» باشد. فلسطین، فلسطینِ «از نهر تا بحر» است، نه حتّى یک وجب کمتر. البته این نکته نباید نادیده بماند که ملت فلسطین همان طور که در غزه عمل کردند، هر بخش از خاک فلسطین را که بتوانند آزاد کنند، به وسیله‌ى دولت برگزیده‌ى خود، اداره‌ى امور آن را بر عهده خواهند گرفت، ولى هرگز هدف نهائى را از یاد نخواهند برد.

نکته‌ى دوم آن است که براى دستیابى به این هدف والا، کار لازم است، نه حرف؛ جدى بودن لازم است، نه کارهاى نمایشى؛ صبر و تدبیر لازم است، نه رفتارهاى بیصبرانه و دچار تلوّن. باید به افقهاى دور نگریست و قدم به قدم با عزم و توکل و امید به پیش رفت. دولتها و ملتهاى مسلمان، گروه‌هاى مقاومت در فلسطین و لبنان و دیگر کشورها، هر یک میتوانند نقش و سهم خود از این مجاهدت همگانى را بشناسند و باذن الله جدول مقاومت را پر کنند.

طرح جمهورى اسلامى براى حل قضیه‌ى فلسطین و التیام این زخم کهنه، طرحى روشن، منطقى و منطبق بر معارف سیاسىِ پذیرفته شده‌ى افکار عمومىِ جهانى است که قبلاً به تفصیل ارائه شده است. ما نه جنگ کلاسیکِ ارتشهاى کشورهاى اسلامى را پیشنهاد میکنیم، و نه به دریا ریختن یهودیان مهاجر را، و نه البته حکمیت سازمان ملل و دیگر سازمانهاى بین‌المللى را؛ ما همه‌پرسى از ملت فلسطین را پیشنهاد میکنیم. ملت فلسطین نیز مانند هر ملت دیگر حق دارد سرنوشت خود را تعیین کند و نظام حاکم بر کشورش را برگزیند. همه‌ى مردم اصلى فلسطین، از مسلمان و مسیحى و یهودى - نه مهاجران بیگانه - در هر جا هستند؛ در داخل فلسطین، در اردوگاه‌ها و در هر نقطه‌ى دیگر، در یک همه‌پرسىِ عمومى و منضبط شرکت کنند و نظام آینده‌ى فلسطین را تعیین کنند. آن نظام و دولتِ برآمده‌ى از آن، پس از استقرار، تکلیف مهاجران غیر فلسطینى را که در سالیان گذشته به این کشور کوچ کرده‌اند، معین خواهد کرد. این یک طرح عادلانه و منطقى است که افکار عمومى جهانى آن را بدرستى درک میکند و میتواند از حمایت ملتها و دولتهاى مستقل برخوردار شود. البته انتظار نداریم که صهیونیستهاى غاصب به‌آسانى به آن تن در دهند، و اینجاست که نقش دولتها و ملتها و سازمانهاى مقاومت شکل میگیرد و معنى مى‌یابد. مهمترین رکن حمایت از ملت فلسطین، قطع پشتیبانى از دشمن غاصب است؛ و این وظیفه‌ى بزرگ دولتهاى اسلامى است.

اکنون پس از به میدان آمدن ملتها و شعارهاى قدرتمندانه‌ى آنان بر ضد رژیم صهیونیست، دولتهاى مسلمان با چه منطقى روابط خود با رژیم غاصب را ادامه میدهند؟ سند صداقت دولتهاى مسلمان در جانبدارى‌شان از ملت فلسطین، قطع روابط آشکار و پنهان سیاسى و اقتصادى با آن رژیم است. دولتهائى که میزبان سفارتخانه‌ها یا دفاتر اقتصادى صهیونیستهایند، نمیتوانند مدعى دفاع از فلسطین باشند و هیچ شعار ضد صهیونیستى از سوى آنان، جدى و واقعى تلقى نخواهد شد.

سازمانهاى مقاومت اسلامى که بار سنگین جهاد را در سالهاى گذشته بر دوش داشته‌اند، امروز نیز با همان تکلیف بزرگ روبه‌رویند. مقاومت سازمان‌یافته‌ى آنان، بازوى فعالى است که میتواند ملت فلسطین را به سوى این هدف نهائى به پیش ببرد. مقاومت شجاعانه از سوى مردمى که خانه و کشورشان اشغال شده، در همه‌ى میثاقهاى بین‌المللى به رسمیت شناخته شده و مورد تحسین و تجلیل قرار گرفته است. تهمت تروریزم از سوى شبکه‌ى سیاسى و رسانه‌اىِ وابسته به صهیونیزم، سخن پوچ و بى‌ارزشى است. تروریست آشکار، رژیم صهیونیستى و حامیان غربى آنهایند؛ و مقاومت فلسطینى، حرکتى ضد تروریستهاى جرّار و حرکتى انسانى و مقدس است.

در این میان، کشورهاى غربى نیز شایسته است صحنه را با نگاهى واقع‌بینانه بنگرند. غرب امروز بر سر دوراهى است. یا باید دست از زورگوئى طولانى‌مدت خود بردارد و حق ملت فلسطین را بشناسد و بیش از این از نقشه‌ى صهیونیستهاى زورگو و ضد بشر پیروى نکند، و یا در انتظار ضربه‌هاى سخت‌تر در آینده‌ى نه چندان دور باشد. این ضربه‌هاى فلج کننده فقط سقوط پى‌درپى حکومتهاى گوش به فرمان آنان در منطقه‌ى اسلامى نیست، بلکه آن روزى که ملتهاى اروپا و آمریکا دریابند که بیشترین گرفتارى‌هاى اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى آنان منشأ گرفته از سلطه‌ى اختاپوسى صهیونیزم بین‌الملل بر دولتهاى آنهاست، و دولتمردان آنان به خاطر منافع شخصى و حزبى خود، مطیع و تسلیم در برابر زورگوئى‌هاى کمپانى‌داران زالوصفت صهیونیست در آمریکا و اروپایند، آنچنان جهنمى براى آنان به وجود خواهند آورد که هیچ راه خلاصى از آن متصور نیست.

رئیس جمهور آمریکا میگوید که امنیت اسرائیل خط قرمز اوست. این خط قرمز را چه عاملى ترسیم کرده است؟ منافع ملت آمریکا، یا نیاز شخص اوباما به پول و پشتیبانى کمپانى‌هاى صهیونیستى براى به دست آوردن کرسى دومین دوره‌ى ریاست جمهورى؟ تا کى شماها خواهید توانست ملتهاى خود را فریب دهید؟ آن روزى که ملت آمریکا بدرستى دریابد که شماها براى چند صباح بیشتر باقى ماندن در قدرت، تن به ذلت و تبعیت و خاکسارى در برابر زرسالاران صهیونیست داده‌اید و مصالح ملت بزرگى را در پاى آنان قربانى کرده‌اید با شما چه خواهند کرد؟

حضار گرامى و برادران و خواهران عزیز! بدانید این خط قرمزِ اوباما و امثال او به دست ملتهاى به‌پاخاسته‌ى مسلمان شکسته خواهد شد. آنچه رژیم صهیونیست را تهدید میکند، موشکهاى ایران یا گروه‌هاى مقاومت نیست، تا در برابر آن سپر موشکى در اینجا و آنجا به پا کنند؛ تهدید حقیقى و بدون علاج، عزم راسخ مردان و زنان و جوانانى در کشورهاى اسلامى است که دیگر نمیخواهند آمریکا و اروپا و عوامل دست‌نشانده‌شان بر آنان حکومت و تحکم و آنان را تحقیر کنند. البته آن موشکها هم هرگاه تهدیدى از سوى دشمن بروز کند، وظیفه‌ى خود را انجام خواهند داد.

«فاصبر انّ وعد الله حقّ و لا یستخفّنّک الّذین لا یوقنون».(2)

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته‌

1) حج: 39 و 40
2) روم: 60

بیانات امام خامنه ای در دیدار جمعی از جانبازان قطع نخاعى‌

بیانات امام خامنه ای در دیدار جمعی از جانبازان قطع نخاعى‌

در آخرین روز از هفته دفاع مقدس

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌

خیلى فکر خوبى کردند دوستانى که این برنامه را طراحى و اجرا کردند. اولاً نفس تجلیل از جانبازان ضایعه‌هاى سنگین - مثل شماها - یک کار بزرگ است؛ نه فقط به این دلیل که تعدادى از عزیزترین‌هاى ما، که شما باشید، خشنود میشوند، خوشحال میشوند، دلشاد میشوند، بلکه علاوه‌ى بر این، به دلیل اینکه مثالها و نمونه‌ها و نمادهاى ایثار در جامعه - که امروز جامعه‌ى ما به این نمادها خیلى هم احتیاج دارد - مشخص و بارز میشوند و تجسم پیدا میکنند. گاهى انسان به یک معنائى، به یک مفهومى باور و ایمان دارد؛ خب، خوب است؛ اما گاهى این مفهومِ مورد ایمان و باور، در مقابل انسان تجسم پیدا میکند. قبل از پیروزى انقلاب، در دوره‌ى طاغوت، ماها اسم جهاد را شنیده بودیم، احکام جهاد را بلد بودیم، ایستادگى در مقابل دشمن را، فداکارى را، ازخودگذشتگى را در کتابها خوانده بودیم، به مردم هم هى میگفتیم، اما آن را ندیده بودیم و لمس نکرده بودیم. این کجا - که انسان از دور دستى بر آتش داشته باشد - و این که انسان از نزدیک، جهاد را، فداکارى را، ایثار را، از جان گذشتن را ببیند و مشاهده کند؛ که دیدیم.

 
امروز جانبازها وقتى به طور متمایز و شاخص در جامعه نشان داده بشوند، معرفى بشوند، تجلیل بشوند، احترام بشوند و مورد تکریم قرار بگیرند، این به معناى به میان آوردن و به عرصه آوردن تمثل واقعى ایثار است؛ این خیلى اهمیت دارد. لذا ما به این تکریم و تجلیل احتیاج داشتیم، نظام به این احتیاج داشت. علاوه بر اینها، جهت سوم، یک نوع سپاسگزارى کوچکى هم از این مجموعه‌ى فداکار و خانواده‌هاشان به حساب مى‌آید. بنابراین کار خیلى خوبى کردید که این مراسم تجلیل و ایثار را طراحى و اجرا کردید. ان‌شاءالله این کار هر سال انجام بگیرد و آدمهاى صاحب فکر و صاحب ذوق بنشینند فکر کنند و این مراسم را تکامل ببخشند.

 
البته زبان ما قاصر است که بخواهیم از شماها که هستى‌تان را، وجودتان را، سلامتى‌تان را، آسایش یک عمر را در پاى انقلاب و اسلام نثار کردید، تشکر کنیم. واقعاً زحمتِ بیهوده است که امثال من بخواهیم از شماها سپاسگزارى کنیم. شماها با خدا معامله کردید، و واقعاً باید خطاب به شماها گفت: «فاستبشروا ببیعکم الّذى بایعتم به»؛(1) بشارت باد به شما، با این معامله‌اى که با خدا کردید.

 
همین اندازه ابراز احترام و تکریم را لازم است من به این خانمها عرض بکنم؛ پرستاران و همسران و کسانى که به تعبیر این برادر عزیزمان، پروانه‌وار گرد جانباز قطع نخاعى، جانباز گردنى میچرخند، براى اینکه آسایش او را فراهم کنند، ادامه‌ى زندگى راحت او را ممکن کنند. من واقعاً از همه‌ى این همسران محترم، صمیمانه و از ته دل تشکر میکنم. این خانمها بدانند که اجر آنها در خدمت صادقانه و با روى خوش به این جانباز، یکى از بزرگترین ایثارهاست، یکى از برجسته‌ترین جهادهاست؛ پیش خداى متعال اجرهاى بزرگ دارد.

 
ما همه احتیاج داریم. لحظه‌اى فرا خواهد رسید که انسان احساس میکند دستش خالى است. روزى فرا خواهد رسید که انسان احساس میکند در مقابل خداى متعال، در مقابل محاسبه‌ى الهى، مؤاخذه‌ى الهى، ملاقات الهى، کفه‌ى اعمال او سبک است، خالى است. این خدماتى که شماها میکنید، آنجا به درد میخورد. لحظه لحظه‌ى صبرى که در طول این سى سال، بیست و پنج سال، از اول جانبازى تا حالا کردید و سالهاى بعد هم خواهید کرد - که ان‌شاءالله خدا به جانبازان شفا عنایت کند - و هرچه که این حالات وجودداشته باشد، باز صبر خواهید کرد، خداى متعال آن را محاسبه میکند. در محاسبات الهى، هیچ چیز فوت نمیشود. انسان یک ساعت درد میکشد، یک ناراحتى احساس میکند، یک حسرتى میخورد که رنجى دارد، اما آن را براى خدا تحمل میکند، این نوشته‌شده است. اینها قابل توصیف هم نیست. غیر از ذات مقدس پروردگار و مأموران او - که کرام‌الکاتبین باشند - از افراد بشر، هیچ کس نمیتواند این احساسى را که در شما هست، درک بکند؛ اصلاً قابل بیان نیست؛ اما خداى متعال احساس میکند، میداند، میفهمد و ثبت میشود. ثبت که شد، ان‌شاءالله پاداشش به شما داده خواهد شد. قدر این لحظه‌ها را بدانید. گفت:

هر بلائى کز تو آید، رحمتى است‌
هر که را رنجى دهى، خود راحتى است‌

زان به تاریکى گذارى بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را

تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با عشق تو پیوندم زنند

به این حالتى که به آن ابتلاء پیدا کرده‌اید، با این دید نگاه کنید. وقتى که انسان در تاریکى قرار میگیرد، روشنائى و نور را بیشتر مى‌بیند و حس میکند. در این رنجهاست که میشود خدا را از نزدیک دید؛ این مهم است. به هر حال ان‌شاءالله خداى متعال به شماها اجر بدهد.

 
یک نکته‌ى دیگرى که در اینجا هست، این است که کشور ما، نظام جمهورى اسلامى و ملت ایران کار بزرگى را انجام داد. آن حادثه‌اى که در ایران اتفاق افتاد و مسیر تاریخ را عوض کرد، واقعاً در قالب الفاظ نمیگنجد. حالا سى سال از انقلاب گذشته؛ وقتى سیصد سال بگذرد، کسانى که ناظرند و این حادثه‌ى عظیم را مى‌بینند، آنها حس میکنند که چه اتفاقى افتاده؛ چه پیچ عظیمى در تاریخ امت اسلامى، و فراتر از آن، در تاریخ بشریت، اتفاق افتاده. کار بزرگى شده؛ ماها بخشهاى کوچکى از آن را حس کردیم و لمس کردیم و دیدیم و مى‌بینیم.

 
خب، این کار بزرگى که ملت ایران در انقلاب به رهبرى امام بزرگوار - آن مرد الهى و آسمانى - انجام داد، براى این ملت هزینه دارد. کار بزرگى بود، هزینه‌اش هم سنگین است؛ اینها جزو هزینه‌هایش است. ملت بزرگ ما تعدادى را از دست داد - که شهید شدند - تعدادى مثل شماها شدند، تعدادى یک درجه از شماها پائین‌تر هستند؛ اینها جزو آن هزینه‌هائى است که براى آن کار بزرگ، این ملت دارد میدهد.

 
البته من اگر بخواهم قضاوت خودم را عرض بکنم، باید بگویم مسئله‌ى جانباز هفتاد درصد و جانباز قطع نخاعىِ گردنى - همین وضعى که شما دارید - مهمتر از مسئله‌ى شهید شدن است؛ چون شهادت یک بار است و تمام میشود، بعد هم انسان میرود عروج میکند. این وضعى که شما دارید، با قضاوتى که من امروز دارم، اینجور به نظرم میرسد که وزنه‌ى این ایثار از آن ایثارى که اسمش شهادت است، سنگین‌تر است؛ به خاطر رنجهایش، به خاطر مشکلاتش، هم براى خودتان، هم براى پدر و مادرهاتان، کسانتان، هم براى همسرانتان، هم براى فرزندانتان. این جزو آن رقمهاى بسیار درشت این کار بزرگى است که انجام گرفته. ان‌شاءالله به همین نسبت هم خداى متعال به شما اجر بدهد و اجر شما را سنگین کند.

 
البته این را هم به شما عرض بکنم؛ خود شماها خیلى نقش دارید در این که این اجر را بیشتر کنید، یا از کنارش یک قدرى بزنید. همین آیه‌اى که الان تلاوت کردند: «الّذین استجابوا لله و الرّسول من بعد ما اصابهم القرح للّذین احسنوا منهم و اتّقوا اجر عظیم»،(2) به همین نکته اشاره میکند: آن کسانى که زخمى شدند، مجروح شدند، اجر عظیمى دارند، به شرط تقوا و احسان. هیچ وقت قاطعیت اختیار از انسان گرفته نمیشود؛ یعنى شما همیشه در حال اِعمال اختیار هستید؛ شما هستید که دارید انتخاب میکنید. تا آخر، این صبر شما، این ایستادگى شما، این احتساب شما، اجر شما را اضافه میکند. احتساب یعنى پاى خدا نوشتن. آدم با خدا حرف بزند، بگوید پروردگارا! این جسم من، این تن من، این آسایش من، این جوانى من، اینها را به تو دادم، صرف تو کردم، الان هم راضى‌ام. این، احتساب است. این بیشترین تأثیر را در عروج به مقامات عالیه و احراز اجر و پاداش الهى دارد.

 
خب، به نظرم دیگر کافى است؛ زیاد صحبت کردیم. من مجدداً از خانمها تشکر میکنم و عذرخواهى میکنم که نشد همین طور که با جانبازان عزیز از نزدیک تک‌تک احوالپرسى کردیم، با آنها تک‌تک احوالپرسى کنیم. حالا همین طور دورادور به خانمها عرض ارادت میکنیم. ان‌شاءالله همه‌ى شماها موفق و مؤید باشید.

 
ما حالا از شما تعریف کردیم، تعریف بجائى هم بود، درست هم بود، اما شما هم قدر اینها را بدانید؛ اینها نعمتهاى الهى هستند. ان‌شاءالله خداوند همه‌ى شما را حفظ کند.

   
والسّلام علیکم و رحمةالله‌

1)
توبه: 111
2)
آل عمران: 172